چکیده:
آقای حیدرزاده تلاش دارد عقل را میزان هویت آدمی معرفی کند. او عقل را علت و غایت آفرینش میشمارد و میگوید عقل متافیزیکی معقولات را از عقل لاوصف گرفته و به عقل بالقوه ارسال میدارد. در آخر با بیان چند پرسش پیامدهای کنارگذاری عقل متافیزیکی را میشمارد که عبارتاند از: عدم مطابقت علوم انسانی با دین یا رویارویی آن دو، اباحیگری، بحران هویت، و در نهایت وارد شدن علوم متشابه به جهل و آلوده به جای علم و راهکار رسیدن به علم حقیقی را توجه به عقل متافیزیکی، عقل علوی، فطرت، دین و علت غایی میداند.
خلاصه ماشینی:
"قوای پویاییبخش و قوای ما را در حوزههای فردی و اجتماعی به او بشناساند و او را عادل سازد تا در سایه این قسط، عاقل علوی شود و فلسفه ارسال رسل و انزال کتب نیز به منظور ایجاد قسط فردی است؛ زیرا فرد جزء لاینفک اجتماع بوده و ارادهاش در راستای سیاست حاکم بر جامعه منفعل میشود که روح اجتماعی در آن محور جریان دارد و به همین خاطر سیاست که روح الاجتماع است، مهمترین نقش را در ساختن فرد و یا تخریب آن ایفا میکند و علت ختم نبوت نیز بر همین اساس واقع شده است؛ یعنی کمال دین در سیاسی شدن آن بوده و دین خداوند از آدم تا به خاتم جز اسلام نبوده، ولی در زمان خاتم صلیاللهعلیهوآلهوسلم به دو دلیل پایان گرفت: یکی سیاسی شدن دین که جهاد در آن اصل گردید و صلح منوط به عدم تهدید استقلال و تحمیل فرهنگ و دخالت در امور استثنا شد و دیگری سیاسی شدن عرفان با نمود عقل علوی انجام شد که ابتدا و انتهای عقل را در نفس خود به تصویر کشید (از عقل حجتی تا عقل ولی الاهی)."