چکیده:
نزاع بر سر تقدم تاریخی شرک بر توحید یا توحید بر شرک که در قرن هجدهم در اروپا آغاز شد و ولتر و هیوم از پیشاهنگان آن بودند، در قرن نوزدهم با پیشرفت مطالعات مردمشناسی صورت دیگری به خود گرفت. در کنار قائلان به پیدایش تدریجی توحید از دل شرک (همچون آگوست کنت)، کسانی هم پیدا شدند (همچون ویلهم اشمیت) که به توحید آغازین معتقد بودند. نویسندة مقاله، معتقد است هر دو نظریة قبلی مسئلة شکلگرفتن توحید را با رجوع به ادیان مردمان نامتمدن بررسی کردهاند؛ اما این روش، روش درستی نیست. برای بررسی درست این مسئله باید توجهمان را به ادیان شرکآمیز اقوام مختلف متمدن دوران باستان معطوف کنیم. نویسنده میگوید توحید نه دین نخستین بشر بوده و نه بهوجودآمدن آن حاصل تحولی در شرک؛ بلکه حاصل انقلابی است در برابر شرک و این در تاریخ بسیار نادر اتفاق افتاده است.
خلاصه ماشینی:
"وضع از این قرار بود تا اینکه در اواخر قرن نوزدهم آندرو لانگ، نویسندة بزرگ و انسانشناس توانای اسکاتلندی، بهواسطة اطلاعات جدیدی که موضوعشان مخصوصا قبایل نامتمدن استرالیا بود، به این عقیده گرایش یافت که آنچه در عقاید و حیات دینی مردمان وحشی بیشترین اهمیت و برترین مرتبه را داشته، یک وجود متعال یا هستی برین (Supreme Being) بوده است.
از یک نظرگاه عینی چه چیزی ترجیح ادیان نامتمدن را در بحث دربارة توحید توجیه میکند؟ آیا این دست ادیان بیش از ادیان دیگر واجد شرایطاند تا خود را بر مطالعة یک پدیدة دینی چون توحید تحمیل کنند؛ پدیدهای که تا این حد در تاریخ دین واجد اهمیت است و اهمیتش عامتر و کلیتر از آن است که به ادیان مردمان نامتمدن محدود شود؟ چرا نباید به ادیان شرکآمیز اقوام مختلف متمدن دوران باستان توجه کنیم که توجه به آنها نیز به همان اندازه موجه است؟ آنچه اکنون گفتیم صرفا فرضی نظری نیست.
آیا مجازیمکه چنین عقیدهای را توحید بنامیم؟ اگر چنین کنیم آیا در معرض خطر آوردن تصوری مخصوص قلمرو باورهای توحیدی بزرگ جدید به میان مردمان نامتمدن قرار نمیگیریم؟ ادیان توحیدی بزرگ یعنی آن ادیانی که در توحیدشان هیچ تردیدی نیست و خود را از همان آغاز تولدشان توحیدی خواندهاند و پیوسته خود را توحیدی دانستهاند ولاغیر ـ بیشک در تحقیق دربارة توحید و شکلگرفتن آن، پیش از هر دین دیگری باید از این ادیان یاری جست."