چکیده:
فلسفة علم در سدة بیستم فراز و نشیب بسیار پیمود. کارل پوپر، فیلسوف نامآور این
سده، در دفاع از فلسفة علم منطقی ـ دستوری جهد بلیغ کرد. دو رکن رکین فلسفة پوپر
یکی عقلانیت ـ عقلانیت انتقادی ـ است و دو دیگر رئالیسم است. نیز گفتنی است که پوپر
در معرفت شناسی از نسبیگرایی گریزان است و آن را قسمی بیماری میداند. او از نیل
به حقیقت و به تعبیر خود او تقرب به حقیقت دم میزند. فیلسوفان علم بعد از پوپر،
خاصه توماس کیون، ایمره لاکاتوش و فایرابند، با تصویری که از تاریخ علم دادند، از
آرمانهای پوپر روی برتافتند و فلسفة علم تاریخی ـ توصیفی را جایگزین فلسفة علم
منطقی ـ دستوری کردند. در این نوشتار، به اختصار، از این سه فیلسوف علم و نسبت آنان
با پوپر و فلسفة علم وی سخن میرود.
خلاصه ماشینی:
"بازسازی عقلانی علم (به معنایی که من این تعبیر را به کار میبرم)، نمیتواند جامع و مانع باشد؛ زیرا آدمیان حیوانهای ناطق کاملی نیستند؛ حتی هنگامی که آنان به وجه عقلانی عمل میکنند، ممکن است در مورد اعمال عقلانی خودشان، تئوریهای نادرستی داشته باشند» (Imre Lakatos, in Ian Hacking, 1983, p.
فیلسوف علم بعدی توماس کیون است که ضمن انتقاداتی که به لاکاتوش وارد میکند، برنامة او را در فلسفة علم به وجهی تکمیل میکند که دیگر حفظ بازسازی عقلانی تاریخ علم ـ که مورد نظر لاکاتوش بود ـ ممکن نیست؛ بل عینیت علم از آن باز ستانده میشود و معقول و منطقی شمردن سیر علم، به کلی غیرمعقول و غیرمنطقی مینماید.
کیون بحران پدید آمده در علم را با بحرانهای سیاسی مقایسه میکند و در مورد هر دو معتقد است، در پی «انقلاب» رخ میدهند: «مقدم بر انقلابهای سیاسی به وجود آمدن این احساس فزاینده است که نهادهای موجود دیگر نمیتوانند به وجهی کامل مسائل پدید آمده درمحیطی را که خود در ایجاد آنها سهیم بودهاند، حل کنند.
فایرابند در تحکیم همین موضع مینویسد:«پس روشن است که تصور روشی ثابت، یا تصور نظریة ثابت و انعطافناپذیری در باب عقلانیت، مبتنی بر بینش بسیار ساده لوحانه و خامی از آدمی و محیط اجتماعی پیرامون اوست برای کسانی که به غنای مادی فراهم آمده از رهگذر تاریخ مینگرند و آنان که در صدد نیستند تاریخ را از بهر خویشایند غرایز پست خود و عطش خودشان به منظور دستیابی به اطمینان خاطر عقلانی ـ که به صورت وضوح و تمایز، «عینیت» و «صدق» جلوه میکند ـ تضعیف کنند."