خلاصه ماشینی:
"اما اگر نقد مورد بحث مربوط به بخشهای بنیادی و تأثیرگذار بر روند اصلاحات نباشد، نه تنها چنین نقدی ضرورت نخواهد داشت، بلکه اگر احتمال دهیم این نوع نقدها ممکن است از ارزش و اعتبار رهبران جریان اصلاحطلبی بکاهد یا تردیدی در مستضعفان فکری نسبت به صلاحیت علمی و نقش هدایتی مصلحان ایجاد کند، دیگر نه تنها مطلوب نخواهد بود، بلکه مضر است و باید از آن نقد غیر بنیادی به خاطر مصالح برتر و کلان چشم پوشید.
ناگفته پیداست اگر در برخورد با سرمایههای فکری، اجتماعی، تاریخی و مکتبی خود به صورت برنامهریزیشده عمل نکنیم، مصداق فرمایش منسوب به پیامبر اکرم(ص) خواهیم شد که: ما أخاف علی أمتی الفقر ولکن أخاف علیهم سوء التدبیر (2) البته، در برابر این نظریه ممکن است اشکالاتی به نظر برسد که نیاز به بررسی دارد: اشکال اول اگر نقد اندیشهها را مقید به قیودی از این دست کنیم، آنگاه دیگر باید نقد اندیشه، به ویژه اندیشه بزرگان را تعطیل کرد؛ زیرا چه بسا استحصال و برخورداری از بخشهای اهم آن اندیشه قرنها به طول انجامد!
پاسخ اشکال اول اولا: به راستی اگر در فرآیند بازشناسی و بازتولید نظاموار یک اندیشه به این یقین یا دستکم اطمینان رسیدیم که مبانی و چارچوبهای اصلی اندیشه مورد نظر، سالم و استوار است؛ و در شرایطی که هنوز مبانی و اصول در معرض تهدید و آسیب از ناحیه دوستان کمتوجه و دشمنان هوشیار و فرصتطلب میباشد، و هنوز بنیادهای آن اندیشه، به ویژه برای نسل جدید، نهادینه نشده، چه ضرورتی دارد که به سراغ نقد بخشها و عناصری از اندیشه اصلاحی برویم که نه تنها هیچ تأثیری در بهسازی فرآیند اصلاحات ندارد، بلکه ممکن است، به علل گوناگونی، از قبیل استضعاف فکری بخش یا بخشهایی از جامعه، موجب تهدید هم بشود؟!"