خلاصه ماشینی:
"کسان دیگر ممکن است در کنار کارهای نویسندگان همواره سنتگرای امریکایی همچون جان چیور، والاس استگنر، ویلیام استایرن و جان آپدایک، بیشتر به بلو و میلر برای برهنه و مردهاش، تا اندازهای بهعنوان پیش مدرنیست توجه کنند، همینطور نیز در مورد کارهای نویسندگان برجسته بریتانیایی این سده (در برابر ایرلندیها)، یا اغلب نویسندگان زن امریکایی معاصر که کار ادبی عمده آنان، بد یا خوب، انتشار آشکار همان چیزی است که ریچارد لاک آن را «گزارشهای خبری دنیوی» مینامد.
به دید من، اگر نوشته پستمدرنیستی، برای نمونه امکاناتی بیشتر از آنچه استادانی همچون التر و گراف و حسن اظهار کردهاند ندارد، پس بهراستی گونهای انحطاط کمرنگ مذبوحانه است که اهمیتش بیشتر از نشانههای کوچک بیماری نیست؛ از این حیث متنهای واقعی تصویری، از دید «نفوذ پستمدرنیستی» کمبود ندارند؛ اما تنها باید به یادداشت که آنچه پل والری در مورد یک نسل پیش از ما گفت درباره ما نیز کاملا صدق میکند: «بسیار کسان از مواضع نوگرایی بیآنکه ضرورتش را دریابند، تقلید میکنند.
به بحث خود بازگردیم: بگذارید با این سخن پیش پا افتاده موافقت کنیم که نرمشناپذیری و دیگر محدودیتهای رئالیسم بورژوایی سده نوزدهم، در پرتو نظریهها و کشفهای آغاز قرن در زمینه فیزیک، روانشناسی، انسانشناسی و تکنولوژی، به واکنشی دشمنخو که هنر مدرنیستی نامیده میشود سرعت و میدان داده باشد ــ چیزی که با شیوههای تازه تفکر ما درباب جهان به قیمت گران رهیافت دموکراتیک، به قیمت شادی بیواسطه یا دستکم آماده و اغلب به قیمت مسئولیت سیاسی (سیاستورزی الیوت، جویس، پاوند، ناباکف و بورخس برای نمونه ــ که صریحا یا به نیستی گرایش دارند یا به راست افراطی) تمام میشود."