چکیده:
این پژوهش به بررسی مفهوم سببیسازی در انگاره زبانشناسی شناختی(بهطور خاص دستور شناختی)میپردازد.مفهوم سببیسازی نقش مهمی در شکلدهی تجربیات انسان ایفاء مینماید،به گونهای که میتوان آن را عضو جدایی ناپذیر شناخت بشر قلمداد نمود و یا بنابر اظهار لیکاف مفهومی دانست که در اندیشه هر انسانی وجود دارد.این مقاله از سویی مفهوم سببیت در زبان فارسی را در قالب دستورشناختی بررسی میکند و از دیگر سوی به بررسی میزان تعامل و ارتباط تحلیل شناختی سببیت با تبیین صورتگرایان میپردازد.یافتههای این پژوهش نشان میدهد سببیسازی جزء جهانیهای ذهن انسان بوده و غالبا در دستور تمامی زبانها متجلی میشود.قائل شدن به مفهوم سببیسازی به عنوان نظامی جهانی-شناختی ویژگیهای مشترک فراوانی در میان زبانها نشان میدهد.آنچه که در رویکرد شناختی بیش از هرچیز خودنمایی میکند طریقه تفکر،تجربیات،نگرشها،هنجارهای فرهنگی و اجتماعی و در حقیقت شناخت بشر از محیط پیرامون است که برداشتهای متفاوتی را از رویدادی واحد سبب میشود.همین مهم سببیسازی را همانطور که دیوید لی ادعا میکند وابسته به فرایند انطباق در زبان میداند.دیگر اینکه اصولا تحلیل شناختیون در بررسی سببیها مکمل تبیین صورتگرایان است و نیز درک و تحلیل سببیها حاصل عوامل معنایی و عملکردهای کلی ذهن بشر است.به واقع رویکرد شناختی از آنجا که موقعیتهای جهان خارج را بدون توسل به ویژگیهای عینی وتعریف شده آنها تعبیر و تفسیر میکند راهحلی نسبتا ساده به مشکلاتی همچون ناکارآمدیهای دستور حالت ارائه میدهد.
خلاصه ماشینی:
"اینکه چرا قانون سببیت (Law of Causality) همچنان در کانون توجه اندیشمندان قرار دارد حاصل آن است که این مفهوم یکی از مهمترین مفاهیم و ارکان درک و تجربیات بشر است،و بر همین اساس مقولهای مهم واساسی در شناخت قلمداد میشود.
این رابطه را میتوان در قالب شکل زیر نشان داد: (به تصویر صفحه مراجعه شود) شکل 4-طرحواره نمایی ساخت سببی(1) در شکل فوق خاستگاه (tr) منبع انرژی(سببساز)است،تحولپذیر اولیه (lm1) از سویی سببپذیر و از سویی دیگر خاستگاه (tr) کل فرایند فرایند سببیسازی است.
به عبارت دیگر دستور شناختی با توسل به چه ملاکهایی سعی در توضیح و تبیین ساختهای سببی دارد؟به اعتقاد نگارندگان هر پژوهشگری که قصد دارد نوعی ساخت زبانی(به ویژه ساختهای سببی)را از منظر دستور شناختی مورد بررسی قرار دهد،همواره باید این جمله لانگاکر(7891:74)را به خاطر داشته باشد:«زبانها در برجسته ساختن یا سرکوب بخشهای متفاوت یک انگاره شناختی مثلا سببیسازی با یکدیگر تفاوت دارند،بنابراین اگر کسی ابتدا بتواند این قسمتهای متفاوت را به آنگونه که در هر زبانی بازنمایی میشود، بازشناسد و سپس آنها را در یک کل منسجم قرار دهد حقیقتا در جایگاهی قرار گرفته که قادر است کل ساختار شناختی آن انگاره را بازسازی نماید».
اما چرا همین جمله در زبان ژاپنی ناپذیرفتنی است؟چرا«فرزند»نمیتواند به عنوان سببساز کشته شدن مادرش در نظر گرفته شود؟به منظور پاسخ به چنین پرسشهایی باید یک واقعیت فرهنگی که در حقیقت نوعی شناخت و آگاهی از جهان خارج است را بشناسیم،چنین تبیینی هم در دامنه عملکرد زبانشناسی شناختی است و نه دستور حالت."