چکیده:
این یادداشت را سید محمود نیریپور از«یوو اسکوله-فنلاند»برایمان نوشته است.بگذریم که سپاسگزار محبتهای این عزیز هستیم و اشک شوق به چشممان میآید وقتی میبینیم یک ایرانی صادق و اهل اندیشه،هر جا که باشد ایرانی است و نگران فرهنگ و اهل فرهنگ سرزمینش اما آنچه باعث شد این نامه را چاپ کنیم،نه یک بازی لوس و بینمک تبلیغاتی که مثلا،ببینید!از آزما تعریف شده است بلکه به خاطر اشاره دیگربار نیریپور به یک درد است و زخم عمیقی که طی سالهای دهه چهل و پنجاه تا عمق استخوان نسل پویا و اهل اندیشه آن زمان رسید و هنوز هم التیام نیافته است و این زخم چنان بر پیکره شعر 2Lو قصهنویسی ما تاخت و چنان این پیکره را که میتوانست اینک تناور پیکری باشد به نزاری کشید که تا سالیان دراز دیگر شاید چندان امیدی به بهبودش نباشد.بحث درباره ادبیات محفلی و آن نوگراییهای لوس و مسخرهای که به یمن حضور آن دم و دستگاه!و کاسهلیسان سفرهای که پهن شده بود و آن باندبازیها و نان به قرض دادنهای فرهنگی،بحث مفصلی است که در شماره قبل نگاهی هر چند مختصر به گوشههایی از آن شده و نامه نیریپور واگویی بخشی از واقعیتهای آن سال است که کمترین ثمرش،شهید کردن استعدادهایی بود که میتوانست برای ادبیات ایران در عرصه جهانی جایگاهی بس والاتر از سکوی کوچکی که امروز بر آن ایستادهایم دستوپا کند.
خلاصه ماشینی:
"بگذریم که سپاسگزار محبتهای این عزیز هستیم و اشک شوق به چشممان میآید وقتی میبینیم یک ایرانی صادق و اهل اندیشه،هر جا که باشد ایرانی است و نگران فرهنگ و اهل فرهنگ سرزمینش اما آنچه باعث شد این نامه را چاپ کنیم،نه یک بازی لوس و بینمک تبلیغاتی که مثلا،ببینید!از آزما تعریف شده است بلکه به خاطر اشاره دیگربار نیریپور به یک درد است و زخم عمیقی که طی سالهای دهه چهل و پنجاه تا عمق استخوان نسل پویا و اهل اندیشه آن زمان رسید و هنوز هم التیام نیافته است و این زخم چنان بر پیکره شعر و قصهنویسی ما تاخت و چنان این پیکره را که میتوانست اینک تناور پیکری باشد به نزاری کشید که تا سالیان دراز دیگر شاید چندان امیدی به بهبودش نباشد.
نامه آقای سعید هراتیزاده را در شماره 31 آبانماه خواندم،شاید برای شما هم پیش آمده باشد که گاهی چیزی در ذهنتان نشسته است و میخواهید آن را بگویید،بعد یکهو میبینید یکی دیگر دقیقا همان حرفتان را که حرف دلتان بوده است میگوید.
یکی از قصههایم را برای مجله فردوسی که مجله روشنفکران آن دوره بود فرستادم،مسئول بخش قصهها بعد از دو سه هفته در مجله نوشت:فلانی قصهات رسید و باید بیشتر کار کنی و از این نوع جوابهای از پیش آماده."