خلاصه ماشینی:
"اگرچه دکتر حشمت در این تراژدی یک بار شکست نهضت مشروطه را تجربه میکند و خیانت یارانی همچون سپهدار و سردار یپرم خان را و دیگر بار شکست خودش و یارانش را در درون نهضت جنگل،اما نشانی از یاس و سرخوردگی نیما،که شعر در فوق را در سال 23 سرود در این رمان یافت نمیشود.
اصغری که شروع اولین فصل رمان خود را با زاویه دید سوم شخص آغاز کرده،با این ترفند، روایت این فصل را به دست این پیرمرد نود و پنج ساله که نامش سرتیپ متین الملک است میسپارد تا وقایع آغازین پایان کار دکتر حشمت را بیان کند.
رسم از خطهی دوری،نه دلی شاد از آن سرزمینهایی دور جای آشوبگران کارشان کشتن و کشتار که از هر طرف و گوشهی آن مینشانید بهارش گل با زخم جسدهای کسان دکتر حشمت خسته از مبارزات بسیار و هجوم مداوم قوای دولتی،برخلاف احسان الله خان،از ادامهی راه تن میزند و به فریب وثوق الدوله و سرتیپ متین الملک دل خوش میدارد و خود را به همراه یارانشان تسلیم قوای دولتی میکند.
شیفتگی نویسنده به تاریخ مشروطیت،منجر به آن میشود که تقریبا نیمی از داستان سیصد صفحهای او،در یک بازگشت به گذشته،به شرح حرکت نیروهای مشروطهخواه به طرف تهران اختصاص یابد و تا حدودی زیادی خط اصلی نهضت جنگل،وقایعی که در این دوران رخ داد،روابط دکتر حشمت با سردار جنگل و دیگر سران این نهضت به دست فراموشی سپرده شود و چراهای بسیاری برای خواننده باقی بماند که چگونه شد این جنبش روبهرشد،که در آغاز داستان،همه به آن میپیوستند،ناگهان روبه تحلیل گذاشت و چنان سرانجامی یافت."