چکیده:
مقاله حاضر نظریا ت معرفت شناختی رورتی را مورد بررسی قرار میدهد. این نظریات در دو محور اصلی
مطرح میشود: نظریات سلبی که بیان کننده نظریات انتقادی رورتی است و نظریات ایجابی که بیانگر رویکرد
پراگماتیستی او به شناخت است.
در بخش اول نظریات انتقادی رورتی مطرح میشودرورتی فرضهای موجود در پس فلسفه مدرن را مورد تردید
قرار میدهد و نشان میدهد که این فرضها انتخابی است و میتواند کنار گذاشته شود. از نظر او فلسفه سنتی
کوششی برای فرار از تاریخ یعنی کوششی برای یافتن شرایط غیرتاریخی هر تحول تاریخی ممکن استاو متذکر
میشود که تحقیق درباره مبانی شناخت, اخلاق,زبان و جامعه, کوششهایی در جهت سرمدی کردن یک بازی زبانی یا عمل اجتماعی خاص است. رورتی با کنارگذاشتن فلسفه مبناگرایانهپیام اصلی خود را تاریخی گرایی میداند. به
همین جهت او مفاهیم ذهن» شناخت و فلسفه را از دیدگاه تاریخی مورد بررسی قرار میدهداو در این بررسی
تاریخیءاشتباهات و خلطهای فلاسفه را نشان میدهد. و نهایتا به این نتیجه میرسد که مفهوم شناخت به عنوان
تلفیقی از بازنماییهای انتخابی است و میتواند جای خود را به تلقی پراگماتیستی از شناخت بدهد.
در بخش دوم و سوم نظریات ایجابی رورتی در مورد شناخت و نتایج پراگماتیستی چنین نظریاتی بیان میشوددر
چنین رویکرد پراگماتیستی ای مواجهه با اشیاء جای خود را به گفتگو میدهد. لذا توجیه مستلزم ارتباط خاص بین
تصورات (یا کلمات) و اشیاء نیست» بلکه مستلزم گفتگوء یعنی مستلزم فعالیت اجتماعی است. توجیه مبتنی بر گفتگو
نیز طبیتا کل گرایانه است. از نظر رورتی, هنگامی که گفتگو جای مواجهه را بگیرد, مفهوم ذهن به عنوان آیینه
طبیعت میتواند کنار گذاشته شود. در این صورت مفهوم فلسفه به عنوان حوزه ای که در جستجوی مبانی شناخت
است» نامعقول میگردد. رورتی دیدگاه خود در باب شناخت را رفتارگرایی معرفت شناختی مینامد. رفتارگرایی
معرفت شناختی یعنی تبیین عقلانیت و مرجعیت معرفتی به وسیله ارجاع به آنچه جامعه جواز بیان آن را میدهد.
خلاصه ماشینی:
"یکی از مشکلاتی که در این عرصه وجود دارد،آن است که کدامیک از رفتارها و اعمال فرد صرفا به خود او مربوط میشود و،بنابراین،جنبۀ«فردی»خواهد داشت و کدامیک از آنها با سعادت و رفاه و سلامت جامعه ارتباط پیدا میکند و باید تحت نظارت و دخالت جامعه قرار گیرد و اصولا طرح مسألۀ«فرد»و«اجتماع»به صورتی جدا از هم تا چه اندازه انتزاعی و ذهنی و تا چه حد واقعبینانه و منطقی است و اگر چنین دوگانگی و جدا کردنی منطقی است،آن کیست که باید با کشیدن خط فاصلی دقیق،مرز قلمرو آزادیهای فردی و قلمرو مصالح اجتماعی را معین سازد و این کار را براساس چه اصولی انجام خواهد داد؟13 از همینجا میتوان با گامی کوتاه از جامعهشناسی به سیاست منتقل شد و به برخی از مسایل و مباحث مربوط به آزادی در قلمرو علوم سیاسی اشاره کرد.
کتابنامه ادینگتون،آرتور؛گریز از علیت،ترجمۀ مصطفی مفیدی،انتشارات روز(تهران،1348) برلین،آیزیا؛چهار مقاله دربارۀ آزادی،ترجمۀ محمد علی موحد،انتشارات خوارزمی(تهران،1368) سارتر،ژان پل؛اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر،ترجمۀ مصطفی رحیمی،انتشارات مروارید،چاپ هشتم(تهران،1361) کرنستن،موریس؛ژان پل سارتر،ترجمۀ منوچهر بزرگمهر،انتشارات خوارزمی(تهران،1350) مرتضوی،جمشید؛ضرورت و فلسفۀ تاریخ،انتشارات دانشگاه تهران،شمارۀ 1595(تهران،1356) میل،جان استوارت؛رساله دربارۀ آزادی،ترجمۀ دکتر جواد شیخ الاسلامی،چاپ دوم،مرکز انتشارات علمی و فرهنگی(تهران،1363) موضع ویتگنشتاین در باب علوم معرفتی * دکتر محمود خاتمی دانشیار گروه فلسفه دانشگاه تهران علوم معرفتی (Cognitive Sciences) دستآورد تازهای برای فلسفۀ ذهن داشته است که معلول دو چیزند؛نخست اینکه در فلسفۀ ذهن دو پارادایم وجود داشته است؛ پارادایم نخست که به پارادایم قدیمی موسوم است،ذهن را جوهری متمایز تلقی میکند که در بدن تجسد مییابد و از طریق مشاهدۀ درونی و به علم حضوری میتوان آن را شناخت،اما قابل تحلیل و بررسی علمی نیست."