چکیده:
بی نیازی با عدالتی جامع محقق می شود. تحقق چنین عدالتی فرض داشتن نظریه ای جامع در مورد عدالت است. فرضیه مقاله اکتشاف چنین نظریه ای است که از گزاره های ذیل تشکیل می شود:
عدالت واژه ای است اجتماعی، و به معنای استقامت جامعه یا نظام دینی در طریق شرع می باشد.
فقیه جامعه اسلامی با توجه به مصالح و مفاسد واقعی قوانین کشور را از طریق ابزارهای مدرن قانون گذاری وضع می کند.
خیر و سعادت بر حق و الزام مقدم است. اما خیر و سعادت بشر فقط با عبودیت و الزام های ناشی از شرع بدست می آید.
جامعه عادل و متعادل از دیدگاه اسلام با نهادهای ذیل شناخته می شود: حقوق طبیعی و فطری، قانون الهی، برابری، برادری، عقلانیت و مصلحت.
Comprehensive justice maintains self-sufficiency. Realization of such a comprehensive justice requests a comprehensive theory of justice. This article aims to hypothesize the exploration of such theory. The following prepositions constitute this theory: "Justice" is a social word، which means assiduity of the society or religious system on Islamic law (Sharia). Jurisprudent (Faqih) of Islamic society puts forward the laws of the country through legal modern legislation instrument، with regard to the real interest and corruption. The good and happiness proceed on the right and obligation، but they are attained by adoration and obligations of Islamic law (Sharia). According to Islamic view، a righteous and balanced society is identified with these institutions: natural and innate law، divine law، equality، brotherhood، rationality and interest.
خلاصه ماشینی:
"اگر این مسأله حل شود و حفظ حقوق افراد تا حد امکان بشری در یک نظام اجتماعی-فرهنگی رعایت شود، معنای عدالت به تمام معنای خود لحاظ شده و با معنای لغوی جامع مشترک که همان«قصد و میانهروی و میل به حق و عدم میل به باطل»است سازگاری حاصل میشود.
تعریف عدالت به مثابۀ وصف جامعه آیا عدالت وصف ذاتی جامعه است یا وصف اعمال و کارکردهای جامعه؟آیا میتوان عدالت به معنای ارزش اخلاقی فلسفی را برای جامعههای اسلامی صدر اسلام با رهبری پیامبر(ص)و علی(ع)تصور کرد؟یعنی واقعا عدالت ملکه نفسانی آنجامعه بود به نحوی که حتی بعد از رحلت و شهادت این بزرگواران آنها در صراط مستقیم الهی حرکت میکردند یا اینکه خیر عدالت برای جوامع به نحو ملکه ذاتی اصلا قابل تصور نیست.
خوب روشن است که فیلسوفان مسلمان این دیدگاه را نمیتوانند بپذیرند،زیرا آنها بر این اعتقادند که حقوق طبیعی و فطری قابل شناختی(ولو از ناحیۀ شرع این شناخت حاصل شده باشد)داریم،و معیارهای دیگری هم وجود دارد که در مجموع میتوان با آنها اصول عدالت را صرف نظر از توافقهای مردم به دست آورد.
البته همانطور که دربارۀ روش مداراجویانه و حکیمانۀ اولیاء الهی گفته شد،آنها بستهبه توانایی ذاتی خود1و شرایط فرهنگی اجتماعی مردم فقط میتوانند برخی از اهداف خداوند را با آنها به توافق برسند،و بقیۀ اهاف به موقعیت مقضتی حواله میشود،زیرا اصرار بر بقیۀ اهداف ممکن است اصل نظام را زیر سؤال ببرد و این با اصول چهارگانۀ مصلحت به ویژه اصل اول(یعنی کارآمدی)سازگار نیست."