چکیده:
این مقال بر آن است که مبانی قرائتپذیرانگاری دین، از جمله قرآن را که یکی از مسائل مهم در حوزه دینپژوهی است، بحث و بررسی کند. ابتدا پرسشهایی از جمله «آیا میتوانیم قرائتها و تفسیرهای گوناگون از قرآن داشته باشیم»، و «مبانی این قرائتهای مختلف کدام است»، مطرح، سپس کوشیده شده است که به این پرسشها پاسخ داده شود. در این مقال، مؤلف به پنج مبنای قرائتهای گوناگون از قرآن اشاره میکند که عبارتند از:
1. مراتب طولی و عرضی فهم قرآن؛
2. مبنای هرمنوتیکی فهم قرآن؛
3. مبنای زبانی قرائتهای گوناگون از قرآن؛
4. مبنای تجربی قرائتهای گوناگون از قرآن؛
5. مبنای تکامل معرفت دینی قرائتهای گوناگون از قرآن.
هر کدام از این مبانی تجزیه و تحلیل شده؛ سپس نتیجهگیری لازم به عمل آمده است.
در پایان، مؤلف به روش صحیح تفسیر و فهم قرآن اشاره میکند.
خلاصه ماشینی:
"به حسب باطن از آن میفهمند که باید با دل و جان خدا را کرنش و نیایش کرد و از آن بالاتر میفهمند که باید در برابر حق، خود را هیچ شمرد و فراموش کرد و فقط به یاد خدا پرداخت (طباطبایی، 1362، ص 49)؛ پس، این مراتب معنایی میتواند اولا مصداق مراتب بطنی قرآن باشد و ثانیا خود مصداقی از قرائتهای مختلف از دین است؛ اما نکتهای که باید به آن توجه کرد، این است که این معانی در طول هم هستند، نه در عرض هم؛ یعنی این که نه اراده ظاهر لفظ، اراده باطن را نفی میکند و نه اراده باطن مزاحم اراده ظاهر است و همچنین معنای باطنی، به منزله روحی است که جسم خود را حیات میبخشد و اسلام هیچ گاه در پی آن نیست که از معانی ظاهری خود دست بکشد؛ البته فهم ظواهر و بطون قرآن، منطق و روش خاصی دارد که با آن میتوان فهم صحیح را از سقیم تشخیص داد.
در تعبیری دیگر میگوید:در واقع، اسلام به عنوان یک قرائت، از متون دینی توضیحی رمزگونه و نمادین به دست میدهد (همان)؛ بنابراین، اگر کسانی گزارههای قرآنی را رمزی و غیرواقعنما بدانند، تمام حوادث و قصههای موجود در قرآن را حاکی از واقع نخواهند دانست؛، بلکه برآنند که خداوند، حقیقتی را به زبان قصه بیان کرده است و این حقیقت را هر کسی میتواند به نحوی بیان کند و این امر میتواند مبنای قرائتهای مختلف باشد."