خلاصه ماشینی:
"سرانجام وقوف یافت که سنگ پیش از این همه چیز بوده است و بعد از این نیز همه چیز خواهد بود.
من تردیدی ندارم که هسه با علاقهای که به مولانا و عطار داشته،این مضمون را مثنوی شریف گرفته است: از جمادی مردم و نامی شدم از نما مردم به حیوان برزدم مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردم کم شدم بار دیگر من بمیرم از بشر تا برآرم از ملایک پر و سر از ملک هم بایدم جستن ز جو کل شیء هالک الا وجهه اما در عین حال سیذارتا این حقیقت را فراموش نکرده است که سنگ همان سنگ است؛واقعی،یکه و متعین.
«خود»های او با طلبۀ علوم دینی،ریاضتپیشه، تجربهگرا،معشوق،تاجر،کرجیران و دستآخر پدر، به سرعت آمده و گذشتهاند و اکنون او خویشتن خویش را یافته است و گوویندا نیز عالم اکبری را که در سیذارتا درپیچیده است به وضوح میبیند.
رسیدن به این حس بسیار استادانه تشریح شده است:نداشتن دوست،همدل و همصحبت، رویگردانی از طریقت شمنها،برتری حقارتآمیزی که در خود نسبت به مردم احساس میکند،تنزل شخصیت او تا حد دلنگرانیهای کودکانه،احساس تنهایی و بیکسی،احساس رخوت،تندمزاجی،رفتار متکلفانه، عدم رضایت از بیماری و ملالت و بیهودگی و امراض ناشی از دستیابی به ثروت.
اکناون میداند که یافتن«راه»بدون استعانت عقل و عشق میسر نیست و تنها وسیله برای کشف حقیقت گوش سپردن به صدای آن هاتف غیبی است که در وجود همۀ آدمها طنین میافکند.
حاصل این مجاهده و تأمل رسیدن به نگاهی متفاوت به زندگی بود:این که دل جوهر است و عالم عرض،این که عالم اکبر در آینه عالم اصغر(انسان)منعکس است،این که ما تمامی قابلیتها را یکجا در خویش داریم."