چکیده:
چه چیز موجب میشود برخی از افعال انسان ، از نظر اخلاقی، خوب ، و برخی دیگر از افعال ، بد باشد؟ در زمان هیوم ، در پاسخ به این سوال ، سه نظریه اصلی وجود داشت : اراده گرایی، عقل گرایی و احساس گرایی. ساموئل کلارک نمایندة برجسته عقل گرایی شناخته میشد و هیوم ، که حامی احساس گرایی اخلاقی بود، در رساله دربارة طبیعت انسانی علیه عقل گرایی کلارکی استدلال کرد. در این مقاله ، پس از توضیح اراده گرایی و عقل گرایی ، دو استدلال اصلی هیوم علیه دیدگاه کلارک تقریر، تفسیر، و سپس بررسی و ارزیابی میشود. به اعتقاد نگارنده دو استدلال اصلی هیوم علیه مواضع کلارک را نمیتوان موفق ارزیابی کرد. البته این به هیچ وجه به معنای درست دانستن یا حتی قابل دفاع دانستن مواضع کلارک و یا استدلال های او نیست ، بلکه صرفا در این مقاله موضعی سلبی در برابر استدلال های هیوم اخد میشود و سعی بر آن است که نشان دهم استدلال های وی ناتمام است .
خلاصه ماشینی:
"نکتۀ قابل توجه دیگر در اینجا این است که ناشناختیگرا برای توضیح2اینکه چگونه احکام اخلاقیبر اعمال و خصایص ما تأثیر گذارده،ما را برمیانگیزاند،راه دشواری در پیش ندارد؛چرا که اگر احکاماخلاقی اظهار حالات غیر شناختی ذهن،مانند خواست و ارادۀ اخلاقی ما باشد،روشن است که در واقع،اظهار برانگیختگی ماست و در حقیقت،مؤخر از انگیزش است،نه مقدم بر آن.
اماآیا اگر به جای"غالبا""همواره" (syawla) میبود استدلال هیوم درست بود؟برای بررسی این صورت،نخست فرض را بر این میگذاریم که تجربۀ عمومی واقعا نشان میدهد که افراد همواره با وظایفاشانراهنمایی میشوند؛آیا محتوای این تجربه دلیلی به نفع درونگرایی است؟نه؛چرا که نکتۀ اساسیدرونگرایی این است که تشخیص وظیفه به تنهایی و به خودی خود برای برانگیخته شدن بر انجام عملکافی است؛اما تجربۀ عمومی بنابر روایت هیومی تنها میگوید که وظایف افراد همواره نقشی درانگیزش آنها دارد نه اینکه یگانه عامل انگیزش آنها شناسایی وظایفشان است.
نخست اینکه تفسیر رایج از نظریۀ لختی عقل،تعبیر 'enola' را در مقدمۀ دوم استدلال انگیزیشیبرجسته میکند و بر آن است که از نظر هیوم اگرچه عقل و محصولات آن در انگیزش مؤثرند اما عقل یاباور به تنهایی و بدون انضمام اراده و خواست هیچ انگیزشی ندارد.
البته به نظر میرسد که مراد هیوم از"بررسی"،بررسی تجربی است:اما او در اینجا دو پیشفرضناگفته و پنهان دارد:نخست اینکه ویژگیهای اخلاقی در صورت واقعیت داشتن ویژگیهایی طبیعیهستند و ازاینرو اگر واقعیت داشته باشند حتما از طریق تجربۀ حسی و به نحو پسینی قابل شناساییاند؛و دوم اینکه تواناییهای ما در تجربۀ حسی تام و تمام است و لذا ما میتوانیم در شناسایی ویژگیهایطبیعی خود را در جایگاه عالم مطلق قرار دهیم."