خلاصه ماشینی:
"او نفینمیکند،سوال میکند،در عصر آشفته ایدئولوژیها وجنگ و ماشینیزم که انسان به حال خود رها شده،تنها وسرگردان و خوشبختی مفهومی ندارد و خدا سکوت کردهاست برگمن میکوشد به این سرگشتگی پاسخی بدهد واگر پاسخ را نیافت حداقل صورت مساله را درستطرح کند.
تمایلات خودکشی دوران کودکی وجوانی و همین تمایلات در فیلمهایش نوعی مقابله کور بامرگ است اما وقتی بلوغ میرسد دیگر به دامن مرگ پناهنمیبرد،بلکه با آن مبارزه میکند.
»(11) اما از همان آغاز شخصیتهای فیلمها در تلاش براییافتن راهی برای خوشبخت زیستن هستند و گاه بهسرگردانی و نیستی میرسند اما در این فیلمها مهم نیست(به تصویر صفحه مراجعه شود)که آیا آدمها به خوشبختی دست خواهند یافت یا خیر؟مهم این است که فقط انسان تنها نباشد.
او دائما و حتی در زنداناین سوال ازلی-ابدی را مطرح میکند که:«آیا خداوندوجود دارد یا نه؟آیا قادریم به کمک اعتقادات خود بهوحدت برسیم و دنیای بهتری را ایجاد کنیم و یا اگرخداوند وجود ندارد در آن صورت تکلیف ما چه خواهدشد؟»(12) در اینجا ایمان به خدا را مورد تردید قرار میدهد.
او قبلا فقطتاکید داشت که انسان تنها نباشد ولی در اینجا تاکیدمیکند:مهم این است که انسان تنها نباشد و کسی رادوست بدارد حتی اگر در جهنم زندگی کند.
»(13) شیطان قرون وسطایی که از اندیشه مذهبیبرخاسته و آدمی،ویرانگری و شرارت خود را به او نسبتمیدهد و یاس و بدبینی و جهنم زمینی که از سارتر وامگرفته است بر این باور یاسآلود«هستی پوچ استاما ناگزیریم که برای خوشبختی راهی بیابیم»،زمانیاندیشه برگمن را به خود مشغول میکند."