خلاصه ماشینی:
"این چگونه احساسی است که مارسلپروست رهایی ازآن را خوشبختی مینامد،و همینگوی،شدن در آن راعرقریزی روح و فلوبر بدان گونه با آن در جدالاست؟میتوانید در نظر بیاورید وقتی فلوبر ماحصلپنج روز شکنجه را فقط در یک صفحه پیش رو دارد،درچه وضعیت روحی و جسمی به سر میبرد؟این نوشتنروی یک برگ کاغذ سفید است به همان راحتی که هرنویسندهای مینویسد(به قول یکی از آنان وقتیمیخواهد رمانش را آغاز کند اول برای گرم شدن یک یادو قصه کوتاه مینویسد!)یا نقر کردن در دل کوه؟چه وجهتمایزی بین پروست،فلوبر و همینگوی با نویسنده اخیراست؟چه تفاوتی است بین مارسلپروست در آنتاریکخانه که بیش از یازده سال در خود میلود،فلوبرکه سالی هشتاد تا نود صفحه بیشتر«ذوب»(!)نمیشود،و دیگران؟مرد این میدان،کیست؟چگونه است که نویسندگان ما نمیتوانند آن روح لازمرا که مستلزم ماندگاری آدمهای آثارشان است،در کالبدآنها بدمند؟آیا با شرح موجزی که از رنجهای آننویسندگان به میان آمد نمیتوان به این نتیجه رسید که مافقط و فقط در طول حرکت میکنیم،آن هم تند و سریع وآنان بیشتر از آنکه در طول،در عمق؟!آیا نمیتوانگفت که اکثریت نویسندگان ما به رغم ادعا و ید وبیضایی که دارند،در عالم تنها عکسبردار واقعیاتبودهاند-در شکل ایدهآلش-و هیچ گاه سعی نداشتهاندکه قدری هم رنج شکافتن عمق را به خودشان بدهند؟آیا نه این است که آن ورا،آن بو و آن سو که پشتواقعیت است و پروست به دنبالش میگردد و علت بودنآن را نیز-ظاهرا-نمیداند،برای آنان اهمیت نداشته ویا جسارتا بگوییم تصورش را هم نمیکردهاند؟آیا بههمین دلیل نیست که به رغم قطر زیاد رمانهایشان،آدمهای آنها نمیتوانند از حد برانگیختن یک احساسساده،گذر کنند و بمانند،و با بستن کتاب از همفرو میپاشند و انگار که وجود نداشتهاند؟آیا به این دلیلنیست که نوسندگان آن آثار،آدمهایشان را نشناختهاند وبا آنان زندگی نکردهاند و چیزی به نام عرقریزی روح رانمیشناسند و از همین رو نیست که آنها آدمهایی هستندپولکی،تصویری نازک که خوب بزک شدهاند ولی گوشتو خون ندارند چرا که ما در میان این همه،آدمی مثلسید میران سرابی(3)را هنوز بیاد داریم؟چرا آهو انیسماست؟(4)آیا جز این است که نویسندۀ آن در بهتریناثرش به نوعی به آن سوی شخصیتها،و آن ورا و آنسو توجه داشته است؟آیا جز این است که نویسنده بهجای عبور در روی زمین اثر و خطکشی،خیش برداشتهو دل زمین را شکافته؟روشن است این آدمها،آدمهایماندگاری هستند."