خلاصه ماشینی:
"چگونه میشود در عصر غنا و انبوهی آگاهیهای انسان معاصر،از گذشتهء بشری و بازار پر رونق و التهاب دانشهای انسانی و اجتماعی و تاریخی،بویژه«باستان شناسی و انسانشناسی»و کشف رد و نشان فرهنگها و جوامع و تمدنهای مدفون(و تکیه بر کوهی از شناختها و آموختهها و تفسیر و تعریفهای بسیار از انسان و تاریخ، (به تصویر صفحه مراجعه شود) بیخبری و غفلت و نسیان زدگی و عدم وقوف انسان معاصر از حال و مقام خویش)از یک سو؛و شکاف عمیق بین وجود و تاریخ و تاریخ معاصر با گذشته را از دیگر سوی توجیه کرد؟ چنین پارادوکس کشندهء وجدان غربی چه معنا و مفهومی میتواند داشته باشد؟!
کدام دین و سنت و کلامی بیشتر از قرآن بر این نکته تکیه و تأکید ورزیده است و اهمیت و اعتبار چه معرفتی والاتر از خودشناسی تلقی شده است؟ باستانشناسی از این نظرگاه از آن رو که نوعی خودکاوی و خودجویی و خودیابی بوده و معرفتی است که بر شناخت انسان تأکید و اصرار میورزد،میتواند نقش مؤثری را در وقوف انسان از ذات انسان بودن خویش ایفا کند(اما نه به معنای باختر زمینی و با انگیزه و مقصد و مراد غربی آن)اگر ما در یک هزاره و نیم حیات و سیر تفکر خویش،باستانشناسی و انس باستانشناسانه با گذشته نداشته و به جراحی تاریخ نپرداختهایم؛دلیل بر ناتوانی و فقدان استعداد و قوهء کلام ما-که همواره بر محور و مدار کلام الهی و قدسی بوده و از منبع فیض آن بهره میگرفته-نبوده است."