خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود){Sاو همچون ستارهایست مطرود#از چشم سپهر اوفتاده#دانسته در آسمان خبر نیست#برروی زمین بپا ستاده#برسینۀ شب گلی سپید است#کز عشق هزار راز دارد#برصبح امیدبخش فردا#در نیمۀ شب نیاز دارد#در کورهرهی به عشق خورشید#میسوزد و نور میفشاند#چون صبح شوم ز شرم دیدار#برچهره نقاب میکشاند#و همینطور تا به دانجا که#بردامن شب دمی میاسای#شبتاب بتاب برسیاهی#گوینده نماینده است دیری#کاین شام رود پی تباهیS} فضیلت دردآور کوچ اوائل این ماجرا[نصرت از اولین شعرهایش صحبت میکند]شاید سالهای 23 یا 25 بود،ولی زمانینطفه بست که نیما یوشیج شاعر بزرگ خواست تا در حضورش باشم،اما هنگامی که سید جوادی و جلالزندهیاد در بوق من دمیدند،دیگر برایم مسلم شد که این جنون درمانی ندارد.
کسی که چهل سال در شعر مشهور خاص وعام بوده است،در این قرن نمیخواهم بگویم چهار صد سال!لااقل دو تا بچه مکتبی باید چهل سال وقتبگذارند تا از یاد برود!به همین دلیل برای یک مصرع شعر دیگران گاهی یک شب را صبح میکنم.
میآیند و تأیید میخواهند،من میگویم:آقا تویک تکانی به خودت بده،تو اثری از خودت نشان بده ببین چند تا صدا فریاد میزند،من اولین کسینخواهم بود که سینه پاره کنم برای استعداد جوان و نوآوری،که قرار است جای نسل ما را بگیرد.
و در مقابل پارهای از مقولات بیهیچ شکوه و مقابلهای تن میدهیم مثل عشق،زندگی و شعر!کدام یکاز عشاق نامدار اول معشوقی برگزیدند و بعد او به عشق ورزیدند؟اما عشق چه ارتباطی به شعر،این جنونبزرگ میتواند داشته باشد!راستی به نظر شما شاعر چیزی شبیه عاشق نیست؟"