چکیده:
موضوع معاد از اهم مباحث دینی، فلسفی و کلامی است. ابن سینا فیلسوف مسلمان و توماس آکوئینی، فیلسوف و متکلم مسیحی، دو اندیشمند برجسته اند که در این زمینه دارای نظرهای خاصی هستند. ابن سینا در همه موارد (بجز قبول معاد جسمانی) روشی کاملا فلسفی دارد؛ در حالی که توماس، روشی فلسفی- کلامی اتخاذ می کند. درباره نفس، هر دو اتفاق نظر دارند که جوهری غیرمادی است و لذا با مرگ بدن، از بین نمی رود. همچنین، هر دو قائل به حدوث نفس بوده، برای خلود آن هم اقامه برهان می کنند. عالم برزخ و بهشت و دوزخ مادی در فلسفه ابن سینا جایگاهی ندارد، اما توماس با استفاده از متون نقلی، وارد بحث در جزئیات این موارد می شود. این هر دو نفر، اصل معاد را ضروری و همگانی می دانند، ولی ابن سینا تنها راه قبول معاد جسمانی را، تعبد به شرع مقدس می داند. عمده ترین مانع او در اثبات عقلی آن، مادیت قوه خیال است، اما توماس با تاکید بر نقش بدن در حقیقت انسان، ضرورت معاد جسمانی (البته جسمانیتی متفاوت با این دنیا) را می پذیرد. در خصوص معاد روحانی، ابن سینا با اثبات تجرد نفس، بقای آن را تضمین می نماید و با تقریر اصولی، قائل به وجود لذت و الم عقلی یا همان سعادت و شقاوت می شود. توماس نیز با رد احتمالات متعدد، سعادت نهایی انسان را در رویت عقلی بی واسطه ذات خداوند می داندکه البته تحققش برای انسان تنها در قیامت و آن هم با اشراق خاص الهی ممکن است
خلاصه ماشینی:
در عین حال، ابن سینا دلایلی برای اثبات بقای نفس پس از مرگ بدن ذکر میکند که در اینجا برهان بساطت وی ذکر میگردد: نفس جوهر بسیط است و در آن ترکیب راه ندارد، اما هر امر فاسدشدنی باید از یک جهت که موجود است، بالفعل باشد و از جهتی دیگر بالقوه تا امکان فسادش باشد.
البته، این تفاوت بین این دو متفکر هست که ابن سینا تعلق دوبارۀ نفس به بدن را ضروری ندانسته، آن را صرفا به دلیل تعبد به شرع مقدس می پذیرد، در حالیکه توماس معتقد است نفس نمیتواند برای همیشه مجرد از بدن باقی بماند ولذا تعلق دوبارۀ نفس به بدن در قیامت را لازم میشمارد (Ibid,XP,Q75,A1) به هر حال، هر دو برای خلود نفس، براهینی را ذکر میکنند.
اما توماس به دو دلیل، قائل به ضرورت معاد جسمانی میشود: اول اینکه به اعتقاد او غایت نهایی انسان که سعادت است، در این دنیا قابل تحصیل نیست و لذا باید عالم دیگری برای حصول آن باشد .
(Ibid:XP,Q75,A2) اکنون این سؤال مطرح می شود که اگر انسان بدون بدن معنا ندارد و انسان یعنی نفس متحد شده با بدن، پس دربارة فاصلۀ بین مرگ و رستاخیز چه باید گفت؟ ارسطو مشکلی ندارد، زیرا قائل به بقای نفس جزیی نیست و معتقد است که با مرگ بدن، صورت آن؛ یعنی نفس هم معدوم میگردد.
خلاصه اینکه توماس قائل است به برپایی رستاخیز، جهان نو خواهد شد و این جهان نو شده با این دنیا متفاوت است و تنها در راستای رسیدن انسان به سعادت و کمال نهایی خود، تحقق خواهد یافت و لذا فقط آنچه برای حصول این سعادت و اجرای عدالت الهی لازم است، در آن موجود خواهد بود.