چکیده:
یکی از نقاط مبهم و پرگفته، اما ناشناخته فلسفه غرب، نقد دو هزار و اندی ساله فیلسوفان مغرب زمین به مواضع فلسفه هنر افلاطونی است. آنان همواره مدینه فاضله افلاطونی را ناکجاآبادی ضد شاعرانه و مبتنی بر تبعید هنرمندان از شهر تصویر ساخته اند. این موضع ضد افلاطونی فلسفه غرب از صدر تا ذیل مابعدالطبیعه غربی حکایت از حکمتی رازمند در آراء منتقدانه این حکیم نسبت به حقیقت هنر در ساحت شهر و شهروندی است. نوشتار حاضر درصدد است تا تبیین هر چند اجمالی، اما معطوف به کشف حقیقت متعالی اثر هنری، از ناحیه نقد افلاطون بر رئالیسم در هنر ارائه دهد؛ گرایشی که امروز با خلق رسانه های نوین چون عکاسی و سینما به گرایش همه جانبه در سپهر رسانه های ارتباط جمعی نوین در آمده است. آسیب شناسی افلاطون از این گرایش هنری یک راهبرد کلیدی و راهگشا در عرصه فرهنگ کاربردی و رویکرد بنیادین در ساختاربخشی و صورت بندی آثار رسانه ای و هنری است. پرسش اصلی این پژوهش آن است که آیا نظریه زیبایی شناسی افلاطون، صرفا در محدوده نظام ایده آلیسم افلاطونی و ساحت معرفت شناختی صور معقول، قابل فرآوری و رمزگشایی است یا آنکه خود، فی نفسه در ابعاد یک پارادایم از مرجعیت و گسترش پذیری برخوردار است؟ آیا «حقیقت گرایی» افلاطون، برساخته ای از نظام صور معقول و جهان مثالی اوست، یا برخلاف، این نظام صورت های عقلانی است که بر بنیاد حقیقت گرایی بنا گردیده و«ایده های معقول» را به مثابه«انگاره های حقیقت» صورت بخشیده است؟ چرا هنر نزد افلاطون، نه تصویر «پدیدار طبیعت»، بل تعبیر «رویای حقیقت» است؟ نقد افلاطون بر رئالیسم در هنر، نقد نظرورزی به «زیبایی طبیعت» بدون رازورزی با «طبیعت زیبایی» است. پیشگیری از قربانی ساختن «حقیقت» در پرستشگاه «واقعیت»و تذکر به حقایق اصیل وجود در برابر تقلیل و فروکاستی چشم انداز هنرمند بر عدسی های ثبت جهان مادی و فیزیکی است.
خلاصه ماشینی:
"liamg@ydematomrd:liamE مقدمه(به مثابه پرسشهایی از افلاطون) آیا افلاطون با تلقی"انفعالی"از "تقلید"هنری،خردگریزی و دانشستیزی هنر،ناسازگاری حکمت با تراژدی، "جزویگروی"شعر و ناتوانی از صدور"حکم کلی"،به درک درستی از"کنش"هنری نایل نشده است؟آیا به زعم افلاطون"هنر"و "زیبایی"اموری کاملا متمایز و بیگانهاند؟آیا او معتقد است که"هنر"شایستگی آن را ندارد که زمان امر خطیری چونان"زیبایی" را به دست گیرد؟آیا افلاطون هیچ گونه ساحتی از"معرفتزایی"یا اعجاز"شناختی هنر"را بازنشناخته است؟ چرا افلاطون تقلید از"طبیعت زیبا"را تبعید از بهشت"حقیقت"به برزخ"حقیقت و مجاز"تعبیر میکند؟چرا"زایش"و "آفرینش"در هنر،بنیاد در"حقیقتگرایی"، و"مسخ"و"استحاله"آن به جانب تقلید و بازنمایی،ریشه در رویکرد به"واقعیتگرایی" دارد؟ چرا رئالیسم و رویکرد به تقلید از واقعیت،تحریف"هنر آفرینش"و زوال "آفرینش هنری"را در پی دارد؟افلاطون چه نسبتی میان"میمسیس"و"پوئسیس" برقرار میکند؟آیا"تولید"برابر نهاده" تقلید"است یا آنکه خود نوعی از تقلید به شمار میرود؟چه امکاناتی در ذات"واقعیت" نهفته است که در ساحت"بازنمایی"، "واقعیت"را به دگردیسی دچار میکند؟ "واقعیت"چگونه در"نمودار"،مسخ میشود؟ 1-دیالکتیک گفتگو پرسش ابتدایی که در"هیپیاس بزرگ"1،سقراط از سوفیست اهل"الیس"2 میپرسد و او به مصداق پاسخ میدهد،بیانگر نوعی منش"واقعیت"3انگارانه در رویارویی تاریخی انسان با"حقیقت"4است.
منطق گفتوگو محور افلاطون از طریق پرسشهایی چون:«آیا برآن باوری که دو نوع زندگی هست،یکی توأم با لذت و دیگری همساز با عدالت؟»و«کدام است آن نیکی و زیبایی که مردمان دادگر از آن برخوردارند و هیچ گونه پیوندی با لذت ندارد؟»و یا«آیا ستوده و محبوب خدایان و آدمیان بودن، "خوب"و"زیبا"است و در عین حال "ناخوشایند"و"دردناک"؟،در نهایت به اجتماع و پیوند لذت،خیر،زیبایی و فضیلت، نزدیک میشود:«پس نظریهای که برطبق آن لذت و دادگری و خیر و زیبایی،جدا از یکدیگر نیستند،دست کم این فایده را دارد که انسانها را برآن میدارد که در زندگی، عدالت و پرهیزگاری را نیز از نظر دور نکنند» )b-a 366,2:swaL( ."