چکیده:
این مقاله به بیان دیدگاه های سید محمدحسین طباطبایی در باب عدالت اجتمـاعی می پردازد. وی با نگاه فلسفی ، پس از بیان مقدمات منطقی ، دیدگاه برجسته ای را در زمینه عدالت اجتماعی مطرح می کند و آن اینکه : انسان موجـودی اسـت در درجـه اول مستخدم بالطبع و به تبع آن مـدنی ؛ یعنـی در نگـاه طباطبـایی انسـان بـرای دست یابی به سود خود، چاره ای جز توجه بـه سـود دیگـران نـدارد و بایـد زنـدگی اجتماعی را بپذیرد. درنهایت وی به این نتیجه می رسد، که انسان به خاطر اضطرار، حیات جمعی را پذیرفته و نیاز وجودی انسان بـرای ادامـه حیـات ، او را بـه زنـدگی اجتماعی ملزم ساخته است . پرسش اساسی در این واکاوی ایـن اسـت کـه عـدالت اجتماعی از منظر طباطبایی چیست ؟ آیا امکان تحقق واقعی عـدالت اجتمـاعی بـه عنوان آرمانی مقدس برای بشریت امکان پذیر است و اگر امکان محقق شـدن دارد چگونه ؟ نگارنده در این مقاله به این نتیجه می رسد که عـدالت اجتمـاعی از منظـر این اندیشمند معاصر، به دلیل همان خوی استخدام هرگز محقق نخواهد شد، مگـر با ظهور درکی ، غیر از درک عقلـی ، کـه آن شـعور چیـزی غیـر از شـعور وحیـانی نمی تواند باشد. از این رو، طباطبایی یکی از اصول اساسـی و اهـداف مهـم رسـالت انبیای الاهی را برپایی عدالت اجتماعی معرفی می کند.
خلاصه ماشینی:
وی با نگاه فلسفی ، پس از بیان مقدمات منطقی ، دیدگاه برجسته ای را در زمینه عدالت اجتماعی مطرح می کند و آن اینکه : انسان موجـودی اسـت در درجـه اول مستخدم بالطبع و به تبع آن مـدنی ؛ یعنـی در نگـاه طباطبـایی انسـان بـرای دست یابی به سود خود، چاره ای جز توجه بـه سـود دیگـران نـدارد و بایـد زنـدگی اجتماعی را بپذیرد.
پرسش اساسی در این واکاوی ایـن اسـت کـه عـدالت اجتماعی از منظر طباطبایی چیست ؟ آیا امکان تحقق واقعی عـدالت اجتمـاعی بـه عنوان آرمانی مقدس برای بشریت امکان پذیر است و اگر امکان محقق شـدن دارد چگونه ؟ نگارنده در این مقاله به این نتیجه می رسد که عـدالت اجتمـاعی از منظـر این اندیشمند معاصر، به دلیل همان خوی استخدام هرگز محقق نخواهد شد، مگـر با ظهور درکی ، غیر از درک عقلـی ، کـه آن شـعور چیـزی غیـر از شـعور وحیـانی نمی تواند باشد.
باید به ایشان گفت کـه ، اگـر فـرد آن طور که شما معتقدید یک وجود فرعی در جامعه است ، مگر همین انبیا و یـا مصـلحان بـزرگ اجتماعی یک فرد بیشتر بوده اند که جامعه را دگرگون کرده اند؟ پس چگونه می توانیم بپذیریم کـه از طرفی فرد در جامعه هیچ خاصیتی ندارد و از سویی پیامبر، که تنها یـک فـرد اسـت ، تـاریخ را عوض می کند و این تناقضی است آشکار، و همچنین پذیرش این دیدگاه ، از سویی منافی با قائل شدن ذات و جوهر وجودی برای انسان تلقی می شود، که بیـانش گذشـت ؛ و امـا در نقـد دیـدگاه فردگرایی ، باید گفت که قرآن برای جوامع اجل و مهلت تعیین کرده و تأیید ایـن کـلام وحـی در شورش های اجتماعی آشکارتر می شود، چراکه اگر واقعا تنها فرد اصالت داشت ، ایـن شـورش ها و انقلاب ها نباید به ثمر می رسید، در صورتی که می بینیم زمانی که در جامعه ای انقلابی بـه وجـود بیاید آن جامعه دگرگون می شود و قدرت فرد مقهور بر جامعه غلبه خواهد کرد.