خلاصة:
در ارتباط با مفهوم «خود»، آثار و نوشته های فراوان وجود دارد. با وجود این ، یکی از تعاریف آن، به خصوص در تلقی مدرنیستی و پسامدرنیستی آن، بـه فضـایی از استقلال و کنشگری خودمختار فاعل شناسـا اشـاره دارد؛ چنـانکـه در پیشـبرد خویش ، «خودرانشی » و در عبـارتی ماننـد «خـودش کـرد»، مـی تـوان ایـن امـر را مشاهده کرد. اساسا این تلقی از مفهوم خود در میان اندیشمندان سیاسی نیز بـه کرات مشاهده می شود. دو تن از این متفکران قرن بیستم که با این تلقی مطالبی را به رشته تحریر درآوردهاند، «هانا آرنت » و «هربرت مـارکوزه» هسـتند. از یکسـو آرنت با مطرحکردن مفهوم «تکثر انسانی »، به دنبال این ایده است که انسانهـا را به عنوان «فاعل شناسا» و به عنوان موجودی متمایز و آزاد آشکار سـازد. او نهایتـا این طریقه را با مفهوم «عمل » پیوند می دهد تا از این طریـق ، خـود انسـانی را بـه عنوان نقش دهندگان به نظام سیاسی معرفی کند. از طرف دیگر، هربرت مـارکوزه قرار دارد که خصوصا در کتـاب «انسـان تـکسـاحتی » بـه دنبـال فعـال سـاختن انسانها به عنوان خودهای کنشگر و مستقل از چنگال یک نوع پیوسـتگی اسـت که جامعة سرمایه داری ایجاد کرده است . از این رو تا وقتی ایـن پیوسـتگی وجـود دارد، عمل سیاسی نیز محدود است . اساسا وجـه متمـایز مفهـومبنـدی خـود در اندیشة آرنت و مارکوزه، با فلسفة سیاسی غالب پیش از خـود در ایـن اسـت کـه فلسفة سیاسی پیشین ، خود را به شدت وابسـته بـه «قـدرت»، «سـلطة فنـاوری»، «تکنولوژی » و «رسانه » و از اصالت خـویش دور سـاخته اسـت و ایـن دو بـا پیونـد مجدد سوژه با عمل سیاسی متکی به خویشتن ، درصدد بازیابی مجدد کنشـگری سوژه همت می گذارند.
ملخص الجهاز:
"بنابراین آرنت با ترسیم این بیگانگی می کوشد که دغدغه اش نسـبت بـه انسـانی کـه هدفش پرورش خویشتن است ، نه نفع طلبی خویشتن ، نشان دهد و بـه ترسـیم کـنش و عمل به عنوان فعالیتی ارزشی و اجتماعی دست می زند تا غبار ماتریالیسـتی ناشـی از دو فعالیت قبلی را با انسان کنش ورز جبران کند.
در سیاست مدرن، افراد همچون موضوع فعل کارگزاران سیاسی در نظر گرفته می شـوند، اما در مقابل این وضعیت ، آرنت از انسان فاعل و کارگزار عمل آزاد سخن می گوید و ایـن یکی از کلیدیترین نکات اندیشة آرنت است کـه امکـان برقـراری رابطـة خـود، سـوژه و ارتباطش با عمل سیاسی را آشکار می کند.
در واقع می توان گفت خودشناسی و مفهوم خود به نکته هـای اساسـی اندیشه و فلسفة سیاسی مارکوزه تبدیل می شود زیرا «خود را بشناس و موقعیـت خـود را خودت رقم بزن»، در اندیشة مارکوزه شـباهتی زیـادی بـا مفهـوم سـوژة خودبنیـاد دارد؛ مفهومی که بر اساس آن، فرد وظیفـه دارد بـر اسـاس آگـاهی هـای خودنهـاد، وضـعیت سیاسی و اجتماعی خود را در جامعه تعیین کند و زیر بار سـتم تکنولـوژی تـکسـاحتی کننده و حکومت های آزادیگریز نرود.
از سوی دیگر مارکوزه نیز با معرفی بورژوازی اقتدارگـرا کـه در طـول تاریخ به تقویت رابطة اجتماعی سلطه و سروری پرداخته اسـت و بـا تلقـی کـردن عمـل خود و سوژه به عنوان دارایی جامعة بورژوازی برای فروش بیشتر، همـان هـدف آرنـت را به نحو دیگری دنبال می کند (مارکوزه، ١٣٨٩: ١٥١-١٥٣)."