خلاصة:
هر نظام اندیشـگی در طـول تـاریخ ، تحـولات و تطـورات گونـاگون یافتـه اسـت . پیچیدگی جوامع سرمایه داری متاخر، مارکسیست های جدید را بر آن داشت تا به تجدید حیات جبهة مخالفین نظام سـرمایه داری بپردازنـد. «لاکلائـو» و «موفـه » از جمله پسامارکسیست هایی هستند که در این راه تلاش می کننـد. نقـادی آنهـا از مارکسیسم کلاسیک، به علت ویژگی های متصـلب و تحلیـل هـای یـکجانبـة آن است . نها با طرح مفـاهیمی چـون گفتمـان، مفصـل بنـدی، هویـت هـای سـیال، هژمونی و شکافهای گفتمانی سعی دارند یکجانبـه گرایـی اندیشـة مارکسیسـم کلاسیک را کـه در تعـین اقتصـادی، هویـت هـای طبقـاتی ، منازعـات طبقـاتی و شکافهای طبقاتی خلاصه می شد، به نحوی جبـران کننـد. ایـن تحـولات بـرای افزایش کارآمدی مارکسیسم در تحلیل جوامع پیچیدة سرمایه داری متاخر اسـت . پرسش اصـلی ایـن مقالـه ، چرایـی و چگـونگی تطـور مارکسیسـم ارتـدکس بـه پسامارکسیسـم لاکلائـو و موفـه اسـت . از ایـن رو قصـد داریـم تحـولات اندیشـة مارکسیسم کلاسیک به سوی پسامارکسیسم لاکلائو و موفه را بررسی کنیم . برای نیل به این هدف از روش تحلیل مقایسه ای مفاهیم سود خواهیم جست . بـه ایـن منظور به بحثی دربارة مرکززدایی از جامعه در اندیشـة پسامارکسیسـم خـواهیم پرداخت که جایگزین موجبیت اقتصادی در شکل یگ ری نظم اجتماعی شده است .
ملخص الجهاز:
"امـا پسامارکسیسـم لاکلائـو و موفـه بـا اشـاره بـه بی پایان بودن عرصة نزاعهای سیاسی ، تضاد را عنصر همیشگی جامعه مـی دانـد و تلاش سیاست دموکراتیک رادیکال را در حفظ این تضاد نشان می دهد.
کـار یـا تولید انسان در نظر مارکس باید از فعالیت های زندگی سایر حیوانات متمایز باشـد؛ زیـرا متضمن نوع خاصی از آگاهی و هدفمندی است کـه رفتـار حیـوانی فاقـد آن اسـت (وود، ١٣٨٧: ١٠٦).
تضاد درون ماندگار جامعه و سیاست از دید لاکلائو، جامعه دیگر تمامیتی نیست کـه قسـمی منطـق زیربنـایی و درونزاد بدان وحدت بخشیده باشد و با توجه بـه خصـلت امکـانی و حـادثشـونده اعمـال نهـاد سیاسی ، هیچ جایگاه برینی وجود ندارد که از آنجا یک حکم مطلق یا فرمان بی چونوچرا بتواند صادر شود (لاکلائـو، ١٣٨٥: ١١٤).
این بدان معنی نیست که معنا و کنش اجتماعی هیچ اساس و پایه ای ندارد، بلکه یعنی خود این پایه ، بی ثبات و تـا حـدی سـازماندهـی نشده و منقسم است و در نهایت به شکل مغاکی درمی آیـد کـه بـی نهایـت بـازی در آن اتفاق می افتد و تمام تلاشها برای ایجاد هویت اجتماعی ، به شـیوههـای مـوقتی تبـدیل می شوند که درصددند هویت های سیاست پرورده را عینی و یا طبیعی جلـوه دهـد.
وظیفة نظریه پردازان و سیاسـت مـدارن دموکراتیک - به جای اینکه بکوشند تا از طریق رویه های ظاهرا بـی طـرف، نهادهـایی را طراحی کنند تا میان همه منافع و ارزشهای متعارض آشتی ایجاد کند - این اسـت کـه حوزههای عمومی پیکارگرایانه و متخاصـمی را ایجـاد کننـد تـا در آن انـواع پـروژههـای سیاسی هژمونیک مختلف بتوانند با هم پیکار کنند."