خلاصة:
تصاویرشعری ،ازعوامل مهم ایجاد زیبایی ،گیرایی وتاثیرگذاری کلام ،به ویژه در شعر هستند که سخن رابلاغت وتازگی می بخشند. این نوع زیبایی هانظیرتشبیه ، استعاره ، کنایه ونماد، دررباعیات مولوی به شیوه ای طبیعـی ومتناسـب بـا نیـاز سخن ونیزبه دور ازنگرش های صرفا شاعرانه وصنعت گرایانه به کار رفته اند. با توجه به بعد معنی گرایانه ی شعر مولوی وگرایش اوبه ساده سازی وپرهیزازابهام در سخن ، دررباعی های اوتشبیه واستعاره ، نسـبت بـه کنایـه ونمـاد ازبسـامد بیش تری دارند؛ زیراقدرت این دوتصویردرتبیین مفاهیم مجرد وغیرمحسـوس ، بیش ازتصاویردیگراست . دراین جستار ضمن بررسی وتحلیل رباعیات مولوی بر مبنای جنبه های تصویری وبلاغی ،میزان بهره گیری شـاعر ازهریـک ازانـواع تصویرهای شعری ،درقالب جدول هـای آمـاری ،بررسـی وتبیـین شـده اسـت . همچنین تلاش برآن بوده که تاحد امکان ، دلایل میزان کاربرد هریک ازتصـاویر با توجه به ابعاد شخصیتی مولوی ،تحلیل ،نقد وبررسی گردد.
ملخص الجهاز:
"گـاه غم به صورت شخصی تصویرشده که شاعر اورا تهدیدش می کند اگر بیایـد، سـبلت و ریشش را می کند: هرشب که زسودای تونوبـت نزننـد آن شب همه جان شوند هرجاکه تننـد در چادر شب چه دختران دارد عشـق گر غم آیـد سـبلت وریشـش بکننـد (همان :١٣٨٨) شاعر آرزو می کند که شب شادی ، به درازی قیامت باشد وغم وغصه را تهدیـد می کند که به سراغش نیاید: ای شــب شــادی همیشــه بــادی شــاد عمـــرت بـــه درازی قیامـــت بـــادا در یاد من آتشی است ازصورت دوسـت ای غصه اگـر تـو زهـره داری یـادا (همان :١٣١٣) علاوه برمواردی که ذکر شد، دررباعیات مولوی ،عناصر دیگـری نیـزموضـوع استعاره قرارگرفته اند؛ برای مثال ، مولوی مرگ را انسانی تصـور مـی کنـد کـه بـه نـزد او می آید وچون بوی معشوق راکه آب حیات است ، دراومی یابد ازوی ناامید می شود: ازشربت سودای توهرجان که مزید زان آب حیات درمزید است مزید مرگ آمد وبوکرد مرا بـوی تـو دیـد زان روی اجـل امیـد ازمـن ببریـد (مولوی، ١٣٥٨:١٣٧٦) مولوی دررباعیات ، با نی سخن می گوید وبه درد دل اوگوش می سپارد ودلیل ناله وفریادش را می پرسد ونی نیزبریده شدنش را ازشکرستان (اصل ومبـدأ)، دلیـل این ناله وفریادمطرح می کند: با نی گفتم که برتوبیداد زکیست بی هیچ زبان ناله وفریاد زچیست گفتــا کــه زشــکری بریدنــد مــرا بی ناله وفریـاد نمـی دانـم زیسـت (همان :١٣٣٢) مضمون این رباعی دقیقا همسو با بیت اول مثنوی است : بشنو ازنی چون حکایت می کنــد ازجدایی هـــاشکایــت می کند نی دررباعی یادشده نیزمانند این بیت ، رمز وسمبلی است برای خـود مولـوی یا هرانسانی که ازاصل وجودی یا ازمعشوق خود جدا افتاده است ."