خلاصة:
در دوره معاصر، نیما یوشیج با درک عمیق نسبت به اوضاع ادبی، اجتماعی و سیاسی جامعه ایران، راهی نو در شعر فارسی می گشاید و پس از او شاعران بسیاری در جهت پویایی این شیوه تازه گام برمی دارند. محمد زهری، شاعر کوتاه ترین طرح فارسی یکی از این شاگردان مکتب نیمایی است. او به جهت حضور مستمر در میدان سه دهه شعر معاصر و چاپ مجموعه های مختلف با مهندسی و سبک ویژه و استقلال شاعرانگی چهره ای ممتـاز دارد؛ به گـونه ای که در جریان شناسی شعر نو و بررسی همه جانبه سیر تکاملی آن، توجه به آثار وی اجتناب ناپذیر است. پژوهش حاضر در پی آن است تا ضمن تبیین فعالیت های ادبی زهری و جایگاه او در جریان های شعری معاصر، به شیوه تحلیلی و توصیفی به ریخت شناسی و تحلیل آثار وی به ویژه از دیدگاه محتوا بپردازد و گفتمان فکری غالب در هر یک از آنها را تبیین نماید. رویکرد مینی مالیستی زهری و حرکت تدریجی او در تاکتیک های شاعرانه نظیر فاصله گرفتن از فضای آرکائیک در فرم و مصالح زبان و نیز رهایی یافتن از سیطره افاعیل عروضی تا رسیدن به زبانی نرم و تغزلی، از دیگر مسائلی است که در این پژوهش مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
ملخص الجهاز:
"او دو دلیل ماندن خود را در قطعه ای که دقیقا یک ماه بعـد از کودتـا یعنـی در تاریخ ٢٩ شهریور ١٣٣٢ سروده شده ، چنین بازگو می کند: یاد یاران که به خاک افتادنـد کند اندیشة کـین بـا مـن سـاز دل من بسته به این شهر و دیار ورنــه ره بــاز و در شــهر فــراز (زهری ، ١٣٨١: ٤١) و در شعری دیگر بـا بهـره گیـری از اسـطورة قیـام کـاوه علیـه ضـحاک ، از انحـراف جنبش های مردمی و نهضت های آزادیخواه و افتادن آنها به دست نااهلان شکوه می کند: «کاوه ، یک بار خطا کرد؛/ دست بالای فرمان را/ به فریدون داد/ و نمی دانسـت / کـه فریدون و فریدون ها/ ماردوشان دگر هستند/ و درفش پاک چـرمین را/ بـه گهرهـای خـون می پیرایند.
به عنوان نمونه ، این حس تلخ تنهایی در ابیاتی از غزلـی کـه در سال ١٣٣٣ سروده شده ، نمودار است و تا واپسین لحظه ها همدم همیشگی شاعر است : زبــی همزبــانی ،زبــان بســته ام زناآشـــنایی ز خـــود رســـته ام چو آن تار چنگم که از دیرگـاه در امیــد یــک زخمــه بنشســته ام نه شمعم که میرم به یک آه سرد ز هر آه ، چون نای ، دل خسـته ام (زهری ، ١٣٨١: ٦٢٣) همچنین شـاید بتـوان گفت که این بـه خـود پنـاه بـردن هـا و «درون گرایـی او نـوعی انسان گرایی است ، زیرا که فردیت او سلامت و حقیقت انسان عام را از دست نـداده اسـت » (کیانوش ، ١٣٥٠: ٢٠).
شاعر در پایان این شعر- همچون بسیاری از اشعار مجموعه هـای پیشـین - گریـزی بـه انزوای خویش می زند و بی خبری خود از بهارهای پیاپی را روایت می کند: «اتاق های بسته ،/ تنگ کرده است ،/ به چشم من ، زمین و، آسمان باز را."