خلاصة:
انسان در راه نیل به حقیقت به معرفت و شناختی نیاز دارد که از معرفت های حسی و عقلی پیراسته باشد، معرفت شهودی نوعی از شناخت است که بر همین اساس استوار است . نفس بواسطه تکیه بر حواس ظاهری راهی به مرتبه شهود نخواهد داشت . خردگرایی نیز در درک معرفت حقیقی که لازمه ی آن بینش الهی است فاقد توانمندی لازم است . معرفت شهودی حصولی و اکتسابی نیست بلکه حضوری و ذوقی است و بیشتر یافتنی است تا فهمیدنی، یعنی حقیقتی است که در عالم حضور دارد و سالک باید با سلوک خود بدان برسد. عطار با ذکر داستان مرغان در منطق الطیر درصدد بیان این نکته است که انسان برای کسب مرتبه ی خود باید مراحل مختلف را طی کند تا به توحید واقعی برسد. وی مراحل سلوک در منطق الطیر را هفت وادی بیان مینماید و برای آخرین وادی فنا را مطرح میکند که خود آغاز بقاست و سالک شایسته ی شهود حق میگردد.
ملخص الجهاز:
"سیر هرکس تا کمال وی بود قرب هرکس حسب و حال وی بود گر بپرد پشه چندانی که هست کی کمال صرصرش آید بدست لاجرم چون مختلف افتاد سیر هم روش هرگز نیفتد هیچ طیر (همان ، ١٩٤) ٢-٢-٣-سلوک معنوی: گفت ما را هفت وادی در ره است چون گذشتی هفت وادی، درگه است هست وادی طلب آغاز کار وادی عشق است از آن پس ، بی کنار پس سیم وادی است آن معرفت پس چهارم وادی استغنا صفت هست پنجم وادی توحید پاک پس ششم وادی حیرت صعب ناک هفتمین ، وادی فقر است و فنا بعد از این روی روش نبود تو را (همان ، ١٨٥) ٢-٢-٤-عشق به حق : عاشق آن باشد که چون آتش بود گرم رو سوزنده و سرکش بود عاقبت اندیش نبود یک زمان درکشد خوش خوش بر آتش صد جهان عشق اینجا آتش است و عقل دود عشق کامد در گریزد عقل زود ور به چشم عقل بگشایی نظر عشق را هرگز نبینی پا و سر مرد کار افتاد باید عشق را مردم آزاده باید عشق را ( همان ، ١٨٧) ٢-٢-٥-بیداری دل : عاشقی از فرط عشق آشفته بود بر سر خاکی به زاری خفته بود رفت معشوقش به بالینش فراز دید او را خفته و زخود رفته باز رقعه بنبشت چست و لایق او بست آن بر آستین عاشق او این نوشته بود کای مرد خموش خیز اگر بازارگانی سیم گوش ور تو مرد زاهدی، شب زنده باش بندگی کن تا به روز و بنده باش ور تو هستی مرد عاشق شرم دار خواب را با دیده ی عاشق چه کار (همان ، ١٩٧) ٢-٢-٦-ترک تعلقات : بسته ی مردار دنیا آمدی لاجرم مهجور معنی آمدی هم ز دنیا هم ز عقبی درگذر پس کلاه از سر بگیر و در نگر چون بگردد از دو گیتی رأی تو دست ذوالقرنین آید جای تو (همان ، ٣٨) ٢-٢-٧-انجام تکالیف الهی: ور کسی گوید نباید طاعتی لعنتی بارد برو هر ساعتی تو مکن در یک نفس طاعت رها پس منه طاعت چو کردی بر بها تو به طاعت عمر خود میبر به سر تا سلیمان بر تو اندازد نظر (همان ، ٩٢) چون تو مقبول سلیمان آمدی هرچ گویم بیشتر زان آمدی ........."