خلاصة:
در ادوار پیش از سلطنت محمد دوم(855-1451/886-1481)، سیر تاریخی مناسبات دولت عثمانی و طبقه علمیه، به گونهای پیش رفته بود که فارغالتحصیلان مدارس بهواسطه دانش مدرسی و جایگاه دینیـ اجتماعی خود، در دولت عثمانی جایگاه مهمی پیدا کرده بودند و در تصمیمگیریهای مهم تاثیر تعیینکنندهای داشتند. مرسومشدن انتخاب و انتصاب وزیراعظم، به عنوان مقتدرترین فرد در ساختار دولت پس از شخص سلطان، از میان مدرسیان خود دلیل آشکاری برای این مهم بود. با وجود این، بهرغم اینکه دوره زمامداری محمد فاتح، به واسطه تاسیس مدارس صحن ثمان و گسترش آموزش مدرسی، نقطه عطفی در تاریخ عثمانی محسوب میشود، اما مناسبات طبقه علمیه با دولت عثمانی در این دوره، از حیث تاثیرگذاری بر سیاستهای سلطان عثمانی تفاوتهای بارز و آشکاری با ادوار پیشین داشت. بر این اساس، در مطالعه حاضر با رویکردی تحلیلی، این مناسبات و عوامل دخیل در آن مورد بررسی قرار خواهد گرفت. یافتههای این پژوهش نشان میدهد که فتح شهر استانبول در 857/ 1453، قدرت و اقتدار محمد دوم را به گونهای افزایش داد که او دیگر نیازی برای مشارکت مدرسیان در قدرت و کسب مشروعیت از طریق جلب نظر آنها احساس نمیکرد. از این رو، محمد فاتح برخلاف رسم مالوف، انتخاب وزیراعظم از میان مدرسیان را کنار گذشت و فردی از طبقه غلامان(قولها) را جایگزین ساخت تا برخلاف وزراء مدرسی پیشین، کاملا تابع اوامر او باشد. بر این اساس جایگاه و نفوذ مدرسیان طبقه علمیه در دولت عثمانی را به شکل چشمگیری کاهش داد. این سلطان عثمانی بر آن بود جهت برقراری اقتدار مطلق سلطنت، تلاشهای مدرسیان برای تحت تاثیر قرار دادن او و سیاستهای دولت را به حداقل برساند. با توجه به اینکه این مهم، نمودار تلاشهای اقتدارگرایانه این سلطان عثمانی بود، اظهار نارضایتی متعدد علمای برجسته و مخالفتهای آشکار آنها نیز تغییر خاصی را در رویه او در قبال مدرسیان و طبقه علمیه ایجاد نکرد.