خلاصة:
سومز با ارائه تفسیری از معناشناسی دوبعدی و تقسیم آن به دو حالت ضعیف و قوی، کلیت تلاش معناشناسان دوبعدی برای احیای نظریه توصیفی معنا را نقد و با آن مخالفت میکند. در این مورد مشخص، نظریه زیستمعنایی میلیکان به نفع اردوگاه معناشناسان دوبعدی وارد عمل میشود. بر این اساس، آنچه سومز به عنوان نیاز به صلبکردن توصیفات تثبیتکننده مرجع مطرح میکند و به معناشناسان دوبعدی نسبت میدهد، قابل پذیرش نیست و مکانیزم عمل آن مبتنی بر نظر دوبعدیگرایان به شکل دیگری است. هدف این مقاله آن است که بر اساس مدلی سهوجهی مبتنی بر نظریه زیستمعنایی نشان دهد تفسیر سومز از معناشناسی دوبعدی وابستگی زیادی به مبانی نظریه ارجاع مستقیم دارد و معناشناسی دوبعدی نیازی به صلبکردن توصیفات به گونهای که سومز مطرح میکند ندارد.
By presenting an interpretation of two-dimensionalism and dividing it to weak and strong versions، Scott Soames has criticized the totality of two-dimensionalists effort on rebirthing the descriptive theory of meaning and rejected it. On this special issue، Millikan’s biosemantic theory can act to promote the two-dimensionalists position. Based on this، what soames attributed to two-dimensionalists as the need of rigidification of the reference-fixing descriptions is not acceptable and according to two-dimensionalism it seems that these descriptions have been rigidified in some other ways. Our goal in this article is to demonstrate، based on a three-dimensional model of biosemantic theory، that the interpretation of Soames about twodimensionalism is strongly depended on the principles of direct reference theory and alsosemantic of two-dimensionalism needs not to rigidify the reference-fixing descriptions in the way that Soames has claimed.
ملخص الجهاز:
"اگر این نوع شناخت که ما را پیش از هرگونه استدلال به این نتیجه میرساند که جمله مذکور ضروری پسینی است، شهودی باشد، به این معناست که آن حالتی از جهان که به عنوان حالت واقع تصور شده، همین حالت جهان واقع ماست و مصادیق خروجی این تابع درونمحتوای اولیه، اشیای همین عالم واقع هستند که ما میشناسیم و از نظر چالمرز آنچه چیزی را ضروری میکند، ثابتبودن درونمحتوای اولیه- و نه ثانویه- بین جهانهای متفاوتی است که واقع تصور شوند که در مورد «آب»، «H2O»، «هسپروس» و «فسفروس» اینگونه نیست.
به این ترتیب تابع مورد نظر در این حالت، درونمحتوای ثانویه جمله (ii) خواهد بود که آگاهی از آن در جهان بدیل متافیزیکی اصلا مقدور نیست و در جهان بدیل معرفتی از طریق درونمحتوای اولیه حاصل میشود که پسینی است؛ پس (ii) در هر صورت پسینی است و اگر طبق نظر سومز پیشینی باشد، باید در امکانی متافیزیکی بیان شود که برای عامل شناساگر جهان واقع ما غیرقابل دسترس و مصداقی از حالت ب1 است.
با توجه به بازتعریف مفهوم شهود مبتنی بر نظریه زیستمعنایی میلیکان و مدل سهوجهی متشکل از «حالت امکانی»، «تابع درونمحتوای اولیه» و «مصادیق» که انطباق کاملی با بازوی توصیفی بازنماییهای هلم- بکش میلیکان، متشکل از «تولیدکننده بازنمایی»، «خود بازنمایی» و «مصرفکننده بازنمایی» دارد، نشان دادیم که وجود ارتباط علی و ساختی بین ساختکارها از طریق بازنماییهای عینی، دلیل تثبیت پایههای شهود در عالم واقع است و این، همان چیزی است که چالمرز به عنوان یکتابودن تابع درونمحتوای اولیه برای هر حالت امکانی مطرح میکند."