خلاصة:
دغدغه اصلی مقاله حاضر پاسخ به این پرسش است که فلسفه سیاسی اسلامی را چگونه می توان فهمید. نگارنده مقاله مدعی است که فهم دقیق فلسفه سیاسی اسلامی در ارتباط با فهم درست سه مولفه «فلسفه سقراطی»، «آموزه های اسلامی» و «فلسفه سیاسی» است. تفسیرهای موجود و متناقض فلسفه سیاسی اسلامی ناشی از فهم نادرست و ناهماهنگ سه مولفه مزبور است. مقاله حاضر با تفسیر الهی از فلسفه سقراطی و نقد تفسیر الحادی از آن، تبیین متعالی از آموزه های اسلامی در مقابل آموزه های صرفا آسمانی و زمینی و تفکیک حقیقت جویی فلسفه سیاسی از واقعیت نگری تئوری سیاسی، به فهم نوینی از ماهیت فلسفه سیاسی اسلامی دست می یابد که زمینه را برای پژوهش های بعدی فراهم می سازد.
ملخص الجهاز:
تفسیر الهی از فلسفة سقراطی و نقد تفسیر الحادی از آن، تبیین متعالی از آموزههای اسلامی در مقابل آموزههای صرفاً آسمانی و زمینی و تفکیک حقیقتجویی فلسفة سیاسی از واقعیتنگری تئوری سیاسی، مهمترین مباحثی است که مقاله حاضر درصدد بررسی آنهاست.
بنابراین در تفسیر رابطة مذکور، فیلسوفان اسلامی را انسانهای آگاه و فهیمی میدانند که با انتخاب و استدلال به هماهنگی میان آموزههای سقراطی و آموزههای اسلامی پرداختند و فلسفة سیاسی بدیعی را تأسیس کردند که همچنان دارای اصالت است (بهعنوان نمونه: Strauss, 1995: p124).
با این حال، بسیاری از اندیشمندان، فقدان کتاب سیاست ارسطو را در مطالعات فیلسوفان سیاسی اسلامی، بسیار مهم و عامل عدم رهیافت انتقادی از افلاطون میدانند (بهعنوان نمونه: Frank, 1998).
به نظر میرسد بیان این مطلب که اگر سیاست ارسطو ترجمه میشد، فیلسوفان اسلامی به جمهوری و قوانین افلاطون مراجعه نمیکردند، ناشی از رهیافت تاریخی و تقلیدی و درک نکردن استقلال و اصالت فلسفة سیاسی اسلامی است.
اما براساس رهیافت تفسیری که به فلسفة سیاسی اسلامی اصالت میدهند، فیلسوفان اسلامی به علت ناسازگاری سیاست ارسطو با آموزههای اسلامی، با گزینش و انتخاب، جمهوری و قوانین افلاطون را مطالعه کردند.
به عبارت دیگر، فرایند مطالعة فیلسوفان سیاسی اسلامی بدیننحو است: در دین اسلام آموزههایی وجود دارد که وقتی با آموزههای سقراطی (سقراط و افلاطون) سنجیده میشود، بسیار با یکدیگر شباهت و هماهنگی دارند.
آنچه در مطالعة اندیشمندان غربی دربارة نسبت میان این دو فلسفة سیاسی مشاهده میشود، عمدتاً حذف یا نادیده گرفتن حد وسط، یعنی آموزههای اسلامی است.