خلاصة:
پژوهش حاضر به بررسی تاثیر راهبردهای تجاری و سطوح هزینه نمایندگی، بر عملکرد شرکت ها می پردازد. این تحقیق، از نوع کاربردی و هدف آن، ارائه راهبردهای تجاری برتر در سطوح هزینه های نمایندگی می باشد، بطوری که بتواند عملکرد مطلوبی را برای شرکت ها به ارمغان آورد. انتخاب و مورد بررسی قرار گرفته است. پژوهش حاضر مبتنی بر - برای این منظور نمونه ای متشکل از 90 شرکت، طی دوره زمانی
1383-1392صورت های مالی حسابرسی شده می باشد. جهت بررسی فرضیه ها و ارتباط بین متغیرها، از رگرسیون پنل دیتا، بهره گرفته شده است. به منظور تفکیک راهبردهای تجاری، با استفاده از تحلیل خوشه ای سلسله مراتبی شرکت ها به دو گروه متمایز ساز و رهبری در هزینه طبقه بندی شدند. نتایج نشان داد تعامل راهبرد رهبری در هزینه با هزینه نمایندگی پایین، تاثیر مثبت و معنادار و تعامل راهبرد متمایزساز با هزینه نمایندگی بالا، تاثیر منفی و معنادار بر عملکرد شرکت دارد.
ملخص الجهاز:
پژوهش حاضر به دنبال این است که تاثیر افزایش یا کاهش هزینههای نمایندگی، در هر دو نوع از راهبردهای تجاری (تمایز محصول و رهبری در هزینه ) را، بر عملکرد شرکت های پذیرفته شده در بورس اوراق بهادار تهران بررسی نماید که این مفهوم در پژوهشهای قبلی مورد بررسی قرار نگرفته است.
بنابراین هزینههای نمایندگی زمانی بر عملکرد تاثیر مثبت خواهد گذاشت که سازگار با راهبرد منتخب شرکت طراحی شده باشد (Rajagopalan et al,1992) و شرکتها با توجه به نوع فعالیت خود، وضعیت رقبا و سلیقههای مشتریان نیازمند اتخاذ راهبردهای خاصی میباشند تا بتوانند به طور کارآمد با رقبا به رقابت بپردازند.
نتایج حاکی از این بود که هر دو نوع از راهبردهای تجاری تاثیر مثبت و معنادار بر عملکرد شرکت دارد و با هر دونوع از این راهبردها میتوان به عملکرد بالاتر از متوسط دست یافت اما استفاده از حسابداری مدیریت استراتژیک به طور مثبت و معناداری با استراتژی تمایز و منفی و معناداری با استراتژی رهبری در هزینه مرتبط می باشد.
نتایج حاکی از این بود که هر دو نوع راهبرد رهبری در هزینه و تمایز در محصول تاثیر مثبت بر عملکرد دارند اما راهبرد تمایز به شرکت اجازه میدهد که عملکرد فعلی را برای سال های آتی نیز حفظ کند ولی با ریسک و بی ثباتی بیشتری همراه است.
نتیجه آزمون فرضیه سوم و چهارم نتیجه حاصل از تخمین رابطه (2) نشان داد، راهبرد رهبری در هزینه با هزینه نمایندگی کمتر با عملکرد شرکتها رابطه مثبت و معناداری دارد در واقع یک درصد افزایش در این متغیر عملکرد شرکت را به میزان 33% افزایش میدهد بنابراین دلیلی برای رد فرضیه سوم وجود ندارد.