خلاصة:
به نظر ویتگنشتاین باور دینی استفاده از یک تصویر است، تعهدی راسخ و تزلزل ناپذیری که کل زندگی را نظم و نسق بخشیده است و مبتنی بر شواهد و دلایل نیست از این رو نه از جانب علم و فلسفه مددی می یابد و نه هرگز گزندی می بیند. پژوهش حاضر ضمن بررسی دیدگاه ویتگنشتاین متاخر در ارتباط با گفتارهای دینی نتیجه می گیرد که رویکرد ویتگنشتاین برای مقولات دینی هر چند نوعی معناداری فراهم می سازد، اما عدم واقعیت آن را نیز توجیه می کند. ناواقع گرایی در دین حتی امروزه پیروان خاصی در بین روحانیون مسیحی از جمله دان کیوپیت پیدا کرده است که این موضوع خود با فضای حاکم بر جوامع دینی فرسنگ ها فاصله دارد. همچنین این نگرش با واقعیت های موجود در مجامع علمی و دینی که اساسا دین را مجموعه تصاویری از واقعیت دانسته که می توانند صادق باشند یا نباشند، منطبق نمی باشد. به نظر ویتگنشتاین اظهارات دینی و الهیاتی شواهدی هستند که ارجاع به واقعیت عینی در مورد آنها صدق نمی کند. این اظهارات تصاویری دینی و الهیاتی فراهم می کنند که اهمیت آنها در این نیست که درباره چیزی باشند یا از چیزی بگویند، بلکه در این است که در زندگی دینی نقش موثر ایفا کنند.
In Wittgenstein’s view, religious beliefs use an image; they are commitments which are unshakably everlasting and have the potentiality to give order to whole life. It is hardly based on evidence. Accordingly, they neither receive any assistance from science or philosophy nor receive any damage from them. Nowadays you may observe priests including Don Cupitt who are not realists. This observations stands in sharp contrast with what is held in religious societies. They even contradict with scientific and religious realities which hold religion as a set of images of reality. As Wittgenstein argues to be the case, religious propositions are pieces of evidence about which objective realities are not taken to be very true. These statements are not supposed to refer to anything, rather they are assumed to play a significant role in human religious life.
ملخص الجهاز:
واقع گرايي بر سر ميزان تفسير واقعيت با ناواقع گرايي در کشاکشي قرار دارد که تعيين حدود آن معناي بسياري از باورهاي ديني و آداب و مناسک دين داران را تعيين خواهد نمود، اما در نگاه ويتگنشتاين باور ديني استفاده از يک تصوير است ، اين تصوير بازتاب واقعيات نيست بلکه ساختار عاطفي و احساسي مومن است ، اين ساختار کمک ميکند مومن هر چيز را با نگاه خاص ديني ببيند بدين ترتيب گزاره هاي ديني را مشابه آموزه هاي واقعيت ها نمي داند.
هنگامي که در يک نحوة خاص از معشيت و به عبارت ديگر در يک بازي زباني خاص مثلا زبان فلسفه بحث صورت مي پذيرد، ديگر نميتوان با زبان هنر يا زبان علم يا عرفان راجع به يک بحث فلسفي که در حيطه زبان فلسفه مطرح شده است ، بحث و تبادل نظر کرد، چرا که هر زباني مخصوص بازي خود است و قواعد خاص خود را دارد با توجه به اين مقدمات از نظر ويتگنشتاين استنتاج ميکنيم که بازي زباني دين ، قواعد خاص خود را دارد، همچنين بازي فلسفه ، قواعد خاص خود را دارد که ديگر بازيها چنين قواعد و زباني را ندارند درنتيجه کسي ميتواند راجع به يک نحوه خاص از زندگي (نحوه معيشت ) به بحث و تبادل نظر و نقد بپردازد که درون آن نحوه معيشت و بازي زباني خاص باشد تا قواعد خاص آن بازي را بتواند رعايت کند و از بيرون آن زبان خاص نميتوان راجع به آن گفتگو کرد.
از يک طرف ارزش ها وباورهاي ديني را ماوراي نوع تفسير و نظريه اي قرار ميدهد و ميگويد باورهاي ديني از هر نوع شاهد و دليل علمي فراترند و از طرف ديگر گويش ، سخن و تفسير ويتگنشتاين نيز در مورد باور ديني، بازي زباني و شکل زندگي خود نوعي تفسير، گزاره و بيان است .