خلاصة:
ساختار کلاسیک و سنتی امنیت در خاورمیانه از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون کما بیش بر پایه نگاهی رئالیستی تدوین شده است. جنگ اعراب و اسرائیل، مناقشه بر سر سرزمینهای اشغالی، جنگ ایران و عراق، جنگ عراق و کویت، نبرد ایالات متحده با طالبان و صدام و بحرانهایی دیگری از این دست، الگوی منازعه دائم را به منزله بخشی از ساختار امنیت در منطقه تحکیم ساخته است. اما نوشتار حاضر بر این اعتقاد است که ظهور برخی از پدیدهها و متغیرهای جدید در خاورمیانه میتواند بستری سازهانگارانه برای ایجاد نوعی چرخش امنیتی در منطقه فرض شود. بر این اساس؛ حضور نیروهای آمریکائی در عراق و افغانستان و به تبع آن ناخرسندی دول منطقه از ایده خاورمیانه بزرگ از یکسو و تقویت یافتن امواج جدید بنیادگرائی از سوی دیگر، ضمن برجستهتر کردن دوباره نقش دولت- ملتها در منطقه، دکترینهای امنیتی بر پایهی نهادگرایی، همگرایی و سازهانگاری را جایگزین دکترینهای پیشین مبتنی بر موازنه وحشت و نئورئالیسم ساخته است. در پرتو چنین تحولی، بهرغم شکافهای ایدئولوژیک، سیاسی، تاریخی و قومی، با برجستهتر شدن دوباره نقش دولت- ملت به مثابه اصلیترین بازیگر، مقدمات شکلگیری همگرائیهای نوین منطقهای بر مبنای رهیافت سازهانگارانه در حال تکوین است.
ملخص الجهاز:
اما نوشتار حاضر بر این اعتقاد است که ظهور برخی از پدیدهها و متغیرهای جدید در خاورمیانه میتواند بستری سازهانگارانه برای ایجاد نوعی چرخش امنیتی در منطقه فرض شود.
در تبیینی کمتر مکانیکی و بیشتر انداموار 3 آیا میتوان سلسلهای از منافع مشترک و ارزشهای تاریخی و کمابیش همسان را در حفظ نهادهای بینالمللی موثر دانست؟ رویکرد جامعه بینالملل 4 که میان لیبرالیزم و رئالیسم کلاسیک قرار دارد و به مکتب انگلیسی روابط بینالملل موسوم است درصدد بیان چنین راهکاری برای فهمپذیرساختن نهادهای حافظ امنیت و صلح جهانی است (قوام، 1383: 6).
البته باز دارندگی به ویژه در بعد سلاحهای هستهای بخشی از واقعیت عمومی نظام جهانی است، اما به نظر میرسد که تاکید افراطی دول خاورمیانه بر اسطوره باز دارندگی ریشه در ذهنیتی داشته باشد که این دولتها را در خصوص قدرت بازدارندگی دچار اغراق ساخته است.
در این صورت آیا سخن گفتن از چرخش نگاه امنیتی از اسطوره بازدارندگی به سوی الگوی سازهانگارانه مبنای موجهی خواهد داشت؟ با فرض نظریه اجتماعی سیاست بینالملل (ونت، 1384) گذار از دکترین رئالیستی به دکترین امنیت نهادگرایانه امکانپذیر است.
درست به همین دلیل برداشت ایالات متحده از مقوله امنیت نمیتواند با برداشت کشورهای منطقه از آن همداستان باشد و از اینرو؛ این دولتها را در نظمی خودجوش در صف ناخرسندی از تداوم اشغال قرار میدهد که این خود میتواند به مبنائی قابل قبول برای همگراییهای نوین منطقهای مبدل گردد.
از اینرو چنین پیکاری سنگ بنایی برای همگراییهای نوین منطقهای فرض شده است چه آنکه در این پیکار، اساس موجودیت دولتهای خاورمیانه هدف امواج جدید افراطگرایی قرار گرفته است نه بخشهایی از سیاستهای این دولتها.