خلاصة:
دو نکتۀ اصلی، هدف و شالودۀ مقالۀ حاضر را تشکیل میدهد. نخست اینکه بهزعم بسیاری، استخوانبندی اصلی فلسفۀ صدرا، انتولوژیک است و در حوزۀ اپیستمولوژی حرف چندانی برای گفتن ندارد. به نظر میرسد برخلاف این عقیدۀ مشهور میتوان استنتاجهای عمدهای را در حوزۀ معرفتشناسی و بهویژه بینالاذهانیت از فلسفۀ او داشت. دوم نسبتشناسی این استنتاجها با مفاهیمی چون زیستجهان در پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر است. میتوان نشان داد که اشتراکهای زیادی میان مراتب وجودیۀ ملاصدرا و زیستجهان هوسرلی و هایدگری وجود دارد. بر این اساس، هیچ یک از دو مکتب فلسفی، بهطور مستقیم دربارۀ فلسفۀ سیاسی سخن نگفتهاند، اما برپایۀ استنتاجهای مذکور میتوان از آنها به فهمی متفاوت از بنیانهایاپیستمولوژیک مشروعیت سیاسی جامعهشناختی دست یافت.
Two important points form the basis of this article. First، according to some researchers، the main infrastructure of Mulla Sadra's philosophy، is ontological and he have little to say in the field of epistemology. Contrary to this popular belief، it seems that his philosophy has a major capability for epistemologic interpretations، especially In relation to intersubjectivity.second is Comparison of these interpretation with some concepts in Husserl and Heidegger’s phenomenology such as Life-World. It can be shown that there is a major likeness between Marrateb Of Vojood (The Existential Gradation) in Mulla Sadra and Life-World in Husserl or Heidegger. Accordingly، although none of the two philosophical schools have no direct payments to political philosophy، but conclusions of this article can be used for new interpretation of Epistemological foundations of sociological political legitimacy.
ملخص الجهاز:
در این زمینه سعی میشود به کمک نظریۀ زیست جهان هوسرلی و مقایسۀ تطبیقی آن با نظریۀ مرتبه وجود صدرالمتألهین ، خوانشی متفاوت و انضمامی از فلسفۀ تشکیکی صدرا ارائه شود تا بتوان از این طریق ، این فلسفه را به حوزه های کاربردی معرفت شناختی علوم و فلسفه های مضاف وارد کرد.
اما در مقالۀ حاضر سعی شده است تا این تأکید به مقایسۀ زیست جهان هوسرلی (و تا حدی هایدگری) با مفاهیم «اتحاد عالم و معلوم » و نیز «مراتب وجود» در فلسفۀ ملاصدرا تغییر یابد.
در این روش سؤال این بود که در میان همۀ تغییراتی که در تخیل و به دلخواه میتوان در مورد شیء تصور کرد، آن عنصر یا خصلت نامتغیری که در شیء یا رویداد مزبور میتوان تصور کرد کدام است ؟ آن گاه آن عنصر تغییرناپذیر همان ماهیت شیء محسوب میشود (رشیدیان ، ١٣٨٤: ١٩٠)؛ اما نقش ذهن در این ماهیت بخشی ، درآمدی شد برای ورود هوسرل به مقولۀ زیست جهان ؛ چه برای هوسرل ، صورت یا ماهیت ، فرامد خود آگاهی اند که طی فرایند ماهیت بخشی حاصل می ید (خاتمی، ١٣٨٢: ٧٥).
در این زمینه استدلال صدرا را به ساده ترین وجه ممکن شرح میدهیم : باید پذیرفت که در جهان حداقل یک موجود مستقل غ ری معلول وجود دارد، چراکه در غ ری این صورت ، همۀ موجودات معلول خواهند بود و چون ثابت شد که معلول اساسا وجود خارجی ندارد و چیزی جز همان علت (لیک در مرتبه ای ضعیف تر) نیست ، قائل شدن به معلول بودن همه چ زی مستلزم قائل شدن به محض نبودن جهان است .