خلاصة:
هدف این مقاله شناسایی عوامل دروندینی دخیل در وقوع عرفیشدگی در آیین کاتولیک است که برای رسیدن به آن از روش توصیفیتحلیلی استفاده شده است. یافتههای این تحقیق راجع به عوامل درونی در وقوع عرفیشدگی در کاتولیسیسم در سه دسته میگنجد: الف. پیشزمینههای تاریخیموروثی، ب. بسترهای کتاب مقدسیالاهیاتی، ج. عوامل درونساختاری دینی (نهاد دین). در این میان با توجه به اینکه جامعه دینداران، بهویژه در قرون وسطا، بیشترین ارتباط و پیوندشان به واسطه ساختار کلیسامحور کاتولیسیسم، با ملموسترین نمود و نماینده خارجی دین، یعنی نهاد دین، بوده است تا الاهیات و پیشینه تاریخی آن دین، عملکرد ناصواب نهاد دین به مثابه نهادی تعیینکننده در ساختار دینی کاتولیسیسم در اروپای کاتولیک، در کماعتبارشدن دین، بیش از دو عامل دیگر مؤثر بوده است.
Using the descriptive-analytic method, this article aims to identify intra-religious factors involved in secularization within Catholicism. The research findings are included into three categories: the historical-inherited background, the biblical and theological background, and religious intra-structural factors (the institution of religion). Given that because of the church-oriented structure of Catholicism the community of believers had been more linked to the most tangible manifestation and external representative of religion i.e. the institution of religion than to theology and the historical background of the religion, the wrong performance of the institution played a more crucial part in discrediting religion than the two other factors.
ملخص الجهاز:
در این میان با توجه به اینکه جامعه دینداران، بهویژه در قرون وسطا، بیشترین ارتباط و پیوندشان به واسطه ساختار کلیسامحور کاتولیسیسم، با ملموسترین نمود و نماینده خارجی دین، یعنی نهاد دین، بوده است تا الاهیات و پیشینه تاریخی آن دین، عملکرد ناصواب نهاد دین به مثابه نهادی تعیینکننده در ساختار دینی کاتولیسیسم در اروپای کاتولیک، در کماعتبارشدن دین، بیش از دو عامل دیگر مؤثر بوده است.
مارک چاوز عرفیشدگی را تحلیلرفتن اقتدار دینی معرفی میکند (Chaves, 1991: 96)؛ شماری از متفکران مدرنیزاسیون کاتولیک، همچون آلفرد فرمین لویزی، «مسیحیت را دارای حقیقت تکاملی میدانستند» (مککواری، 1375: 373)؛ لابرتونیزه «غایت مسیحیت را معنابخشیدن به زندگی و وجود انسانی میدانست» (همان: 374)؛ ادوارد لِروی «قائل به وجود خدا بود اما بر این نظر بود که نمیتوانیم وجود او را اثبات کنیم بلکه تنها به صورت شهودی میتوانیم او را بشناسیم» (همان: 390)؛ و جورج تایرل «مدافع الاهیاتی بود که با تجربه دینی آزموده شده» است (همان: 379).
بنیاسرائیل در جهانی میزیست که از لحاظ اعتقادی امور را به پاک و ناپاک، و قدسی و غیرقدسی تقسیم میکردند، چنانکه صندوقچه عهد که تماس با آن ممنوع بود، بر جدایی قلمرو دینی از دنیا گواهی میداد؛ اما اعتقاد به اینکه خدا خالق و پروردگار کل جهان است، جهان و آنچه در آن است برای انسان خلق شده، تحریم شمایلانگاری خدا به قصد تحدید و تعیین محل حضور او در این جهان، تسریدادن وعده نجات به تمام اقوام و ملل، راه را بر شکستن مرزهای امور مقدس و عرفیشدن هموار کرد.