خلاصة:
علامه طباطبایی و قاضی سعید قمی دو نماینده مهم الهیات اثباتی و سلبی هستند. قاضی سعید با رویکرد سلبی، به عدم امکان شناخت صفات الهی روی آورده، اصل صفات و نیز صفات متصوَّر را از حقتعالی نفی میکند. در مقابل، علامه با تأکید بر شناختاری بودن زبان دین و وجود داشتن اصل صفات، رویکرد سلبی را رد میکند و به الهیات اثباتی روی میآورد. لیکن وی با اشاره به نقص ذاتی مفاهیم و نیز ناتوانی ذهن انسان در تجرید نقایص از مفاهیم، توصیف ذات لایتناهی الهی را با این مفاهیم متصوَّر و قابلدرک دارای اشکال میداند، هرچند به جهت مبانی وجودشناختی خاص خویش، اصل صفات را به خداوند نسبت میدهد.
در این پژوهش، با ارزیابی مقایسهای دو دیدگاه مذکور به گونه تطبیقی و تحلیلی، نحوه و میزان موفقیت آنها در برونرفت از لغزشگاههای تشبیه و تعطیل واکاوی شده و البته بر لزوم خروج کامل از دو حد «تشبیه» و «تعطیل» تأکید شده است.
Allameh Tabatabaei and Qadi Saʿid Qummi are two important representatives of apophatic and cataphatic theology. With a negative approach, Qadi Saʿid turns to the impossibility of recognizing the Divine Attributes, denying the existence of any attributes as well as those conceivable by human for the Almighty. In contrast, Allameh rejects the negative approach and turns to apophatic theology by emphasizing the cognitive nature of the language of religion and the existence of attributes. However, referring to the inherent imperfection of concepts and the inability of the human mind to purify concepts from defects, he considers the description of the infinite nature of God with these conceivable and comprehensible concepts to be flawed, although he ascribes the root and principle of the attributes to God due to his specific ontological principles. In this paper, by comparatively evaluating the two perspectives in a comparative and analytical manner, we have analyzed the quality and extent of their success in escaping the problems of both tashbih (assimilating) and taʿtil (divesting God of all attributes), and, of course, have emphasized the necessity of avoiding the two extremes.
ملخص الجهاز:
لیکن وی با اشاره به نقص ذاتی مفاهیم و نیز ناتوانی ذهن انسان در تجرید نقایص از مفاهیم ، توصیف ذات لایتناهی الهی را با این مفاهیم متصور و قابل درک دارای اشکال می داند، هرچند بـه جهـت مبـانی وجودشـناختی خـاص خویش ، اصل صفات را به خداوند نسبت می دهد.
وی از اشتراک لفظی بین مبدأ اول و مخلوقات در وجود و صفات ، نتیجه میگیرد که هیچ صفت ثبوتی و وجودی برای مبدأ اول تعالیشأنه نـداریم ؛ یعنـی این گونـه نیسـت کـه حـق سـبحانه وتعالی ماننـد دیگـر موجودات ، موجود به وجود یا عالم به علم و یا قادر به قدرت باشد، بلکـه او موجـود اسـت نـه بـه وجـود، همچنان که عالم است نه به علم و قادر است نه به قدرت (قمـی، شـرح توحیـد الصـدوق ، ١/ ٢٤١)؛ پـس خدایتعالی قابل توصیف نیست و توحید حقیقی، نفی همه صفات از اوست (قمـی، الاربعینیـات ، ٢٣٩- ٢٤٠).
ʿ. ایستار دوم در ایستار دوم و در یک حرکت نوآورانه ، که علامه آن را والاترین مرتبه شناخت از حق تعالی برمیشمرد و بیانی دقیق تر و مرتبه ای عالیتر در معرفت الهی میداند، امکان سلب نواقص و محـدودیت ها از مفـاهیم صفات وجود ندارد و مفاهیم متصور (تصور شده = درک شده )، قابل انطباق بر خداونـد و حکایـت از ذات بینهایت او نیستند، هرچند اصل صفات را باید به خدا نسبت داد.