خلاصة:
تراژدی آنتیگونه در نظر هگل نهتنها آشکار کننده روح قومی یونان، بلکه برترین اثر هنری تمامی ادوار بود. نقش حیاتی که هگل برای این اثر ادبی در پدیدارشناسی روح قائل بود آشکار کردن «منطق تاریخ» بود. مقاله پیش رو در پی پاسخ به این پرسش است که هگل چه خوانشی از تراژدی آنتیگونه ارائه می دهد و چگونه «منطق تاریخ» را در این اثر درمی یابد؟ هگل جامعه یونان باستان را الگوی «وحدت زندگانی» می دانست باوجوداین معتقد بود در مقطعی از تاریخ این وحدت و وضعیت شادمانه حیات اخلاقیاتی (Sittlichkeit) یونان از هم میپاشد. از آنجا که او آثار ادبی و در کل هنر را دارای دلالت فرهنگی تاریخی و نخستین واسطهای میداند که روح در ظرف آن به خودآگاهی میرسد، در بخش «روح حقیقی، حیات اخلاقیاتی» از کتاب پدیدارشناسی روح فرو پاشی وضعیت شادمانه حیات اخلاقیاتی یونان را با خوانش «تراژدی آنتیگونه» توضیح می دهد. آنچه هگل در تراژدی آنتیگونه دریافت، سلسلهای از تعارضات دردناک بود که حاصل تقابل قوای اخلاقیاتی جامعه بود؛ قوایی که پیش از این در وحدتی نیندیشیده بودند اما اکنون که تقابل آنها آشکار شده، حیات اخلاقیاتی جامعه فرو می پاشد و روح به مرحله ای عقلانیتر و آزادتر گذار می کند؛ این مراحل همانا منطق جریان غایتمند تاریخ به سوی تحقق آزادی است.
ملخص الجهاز:
آنچه هگل در تراژدي آنتيگونه دريافت ، ســلســله اي از تعارضــات دردناک بود که حاصــل تقابل قواي اخلاقيـاتي جـامعـه بود؛ قوايي کـه پيش از اين در وحـدتي نينـديشـــيـده بودـند امـا اکنون کـه تقـاـبل آنهـا آشـکار شـده ، حيات اخلاقياتي جامعه فرو مي پاشـد و روح به مرحله اي عقلاني تر و آزادتر گذار مي کند؛ اين مراحل همانا منطق جريان غايت مند تاريخ به سوي تحقق آزادي است .
باوجود آن که او يونانيان باسـتان را افراد پيشـامدرني مي دانسـت که در جهان احسـاس در خانه بودن مي کنند (٢٤٣ :٢٠٠١ ,Hegel)، اکنون بر اين پرسـش تأمل مي کند که چرا حيات اخلاقياتي يونان باسـتان که در وحدت بود دچار شـقاق و فروپاشـي شـد؟ هگل معتقد بود يوـنانيـان از نوعي هســـتي اجتمـاعي هـارمونيـک بهره منـد بودـند کـه برحســـب عـادت (Gewohnheit) ـبه انجـام وظـايفي تن مي ســــپاردـند کـه موجـب ـبازتولـيد نظم اجتمـاعي هميشـگي شـان مي شـد (١٨٢ :١٩٩٩ ,Patten)؛ درنتيجه باوجود اشـتياق وافر هگل به تمدن يونان باسـتان ، هرگاه بحث به «آزادي سـوبژکتيو» مي رسـد، او سـرسـختانه حکم مي کنـد کـه فرهنـگ يونـاني درکي از مفهوم ارادة آزاد ســـوبژکتيو و همچنين تحقق اخلاقياتي آن نداشــت زيرا، «قابليت تصــميم گيري خودمختارانه » جزء اســاســي آزادي سـوبژکتيو اسـت که يونانيان باسـتان فاقد آن بودند (١٣٥ :٢٠٠٩ ,Dudley).