خلاصة:
سید محمدمهدی میرباقری با بسط نظریه مرحوم سید منیرالدین حسینی، علم دینی را به گونهای خاص تعریف و تبیین کرده است که به نظریه فرهنگستان علوم اسلامی مشهور است. این مقاله درصدد تحلیل و بررسی مبانی و اصول این نظریه و نشان دادن نقاط قوت و ضعف آن است. در تحقیق حاضر ابتدا سعی شده تا تصویر روشنی از این نظریه و استدلالهای آن به دست داده شود، و سپس با دقت در اصطلاحات بهکاربرده شده، مبادی تصوری آن مورد بررسی قرار گرفته است. همچنین با موشکافی استدلالهای این نظریه نشان داده میشود که برخی از مبادی تصدیقی آن مشتمل بر مغالطاتی است که به نتایجی غیرمنطقی میانجامد. در پایان نیز به برخی لوازم غیرقابل قبول این نظریه اشاره شده است
AbstractSeyyed Mohammad Mehdi Mirbagheri, by expanding the theory of the late Seyyed Monir al-Din Hosseini, has defined and explained religious science in a special way, which is known as the theory of the Academy of Islamic Sciences. This article seeks to analyze the foundations and principles of this theory and show its strengths and weaknesses. In the present study, first an attempt has been made to give a clear picture of this theory and its arguments, and then the imaginary principles of it have been carefully examined in the terms used. A closer look at the arguments of this theory also shows that some of its affirmative principles include fallacies that lead to irrational conclusions. Finally, some unacceptable implications of this theory are mentioned
ملخص الجهاز:
ميرباقري استدلال نخست خود براي اثبات جهت داري مطلق علم را با نقد تعريف رايج از علم حصولي و نحؤە واقع نمايي آن آغاز کرده ، ايدٔە تطابق صورت ذهني با خارج را به چالش ميکشد؛ استدلال اول : نقد تلقي رايج از علم در فلسفۀ اسلامي از نگاه نظريۀ فرهنگستان تلقي رايج فلاسفۀ اسلامي از علم حصولي، رئاليسمي خام اسـت (همو، ۱۳۸۷: ۳۲) که تصويري ساده از فرآيند پيدايش علـم ارائـه ميدهـد و در صـورت پذيرش اين تصوير ساده ، تقسيم علم به علم ديني و غير ديني بيمعنا خواهد شد؛ اگر علم ...
وقتي چنين شد بلافاصله سؤال ميشود اصلا دو چيز تطابق دارند يعني چه ؟ (همان : ۱۳۷) وي پاسخ غيرقانع کنندٔە ديگر را پاسخي معرفي مينمايـد کـه فلاسـفه اسـلامي در بحث وجود ذهني مطرح کرده و گفته اند گرچه صورت ذهنـي، يـک وجـود اسـت و / مابازاي آن ، وجود ديگري است اما اين دو به حمل اولي يکي هستند، به اين معنا که در مفهوم اتحاد دارند.
اگر کسي به اين راه حل رسيده است آن را ارائه دهد که اگر وجود اين دو، دوتاست و ماهيتا هم دو چيزند، آيا باز مي توان از تطابق سخن گفت ؟ (ميرباقري، ۱۳۸۷: ۱۴۲) چنانکه از تعابير آمده در تبيين اين نظريه ظاهر است انتظار محقق از اصطلاح «تطـابق » در علم حصولي، عينيت دو موجود (حاکي و محکي) در تمامي جهات است ، به گونه اي که گويا مدعيان نظريۀ تطابق بايد ثابت کنند که دو امري که به نظر ميرسـد دو موجودنـد، بـه لحاظ هستيشناختي يک موجود هستند و تنها در اين صورت است کـه تطـابق معنـا پيـدا ميکند.