خلاصة:
کهنالگوی «جهان» از جمله قدیمیترین تصاویری است که از ابتدای شعر فارسی در شعر برخی شاعران وجود داشته و تا اواخر قرن هشتم بازتاب یافته است. تصویری که ناصرخسرو در ارتباط خود با جهان ترسیم کرده، عمدتاً حائز صفات ناپسندی همچون ناسازگاری و دشمنی و کینهجویی و... بوده است. وی از جمله شاعرانی است که با چشمانداز تعلیمی و با هدف برحذر داشتن انسان از دلبستگی به جهان و گوشزد کردن آفات و خطرات آن، بهوفور از این کهنالگو در شعر خود بهره میبرد و از طریق «امر به معروف» و تمرکز بر «نهی از منکر» صفات منفی جهان را به نمایش میگذارد و آنها را در ساختار تخیلات و منظومۀ فکریتعلیمی خود به کار میگیرد. این مقاله بر آن است تا با بهرهگیری از آراء ژیلبر دوران، نظریهپرداز و انسانشناس مشهور فرانسوی، در زمینۀ ساختار تخیلات، نشان دهد بین مفهوم روانشناختی گذر زمان و نزدیک شدن به مرگ و واکنش شاعر در مهار زمان، ارتباط مستقیم و تنگاتنگی وجود دارد و آفرینش تصاویر تعلیمی از سوی شاعر، اساساً نوعی جدال برای کنترل زمان و رهایی از مرگ و ترس ناشی از آن است و بسامد این گونه تصاویر در دیوان ناصرخسرو، اثباتکنندۀ این موضوع است که ترس از گذر زمان در وجود شاعر رخنه کرده و منجر به خلق ایماژهایی شده که اغلب بهصورت پند و اندرز در کلامش آمده است. نکتهای که در نظریۀ دوران مغفول مانده و این مقاله به آن توجه داشته، تبیین و تحلیل جنسیت مؤنث در شکلگیری تصویر کهنالگوی جهان بوده است.
ملخص الجهاز:
اين مقاله بر آن است تـا با بهره گيري از آراء ژيلبر دوران ، نظريه پرداز و انسان شناس مشـهور فرانسـوي، در زمينـۀ ساختار تخيلات ، نشان دهد بين مفهوم روان شناختي گذر زمان و نزديک شدن به مـرگ و واکنش شاعر در مهار زمان ، ارتباط مستقيم و تنگـاتنگي وجـود دارد و آفـرينش تصـاوير دانشجوي دکتري گروه زبان و ادبيات فارسي، واحد نجف آباد، دانشگاه آزاد اسلامي، نجف آباد، ايران sara.
از زمان رودکي به اين سو، در شعر بيشتر سخنوران ، اين تصوير ترسناک پرنيرنگ ، بـه قصد تعليم و آگاه سازي، به انحاي مختلف توصيف شده است ؛ براي مثال رودکـي جهـان گربه روي را شبيه نامادرياي ميداند که با پسر و دخترش کينه جوست : جز به مادندر نماند اين جهـان گربـه روي با پسـندر کينـه دارد همچـو بـا دختنـدرا (رودکي، ١٣٧٤: ٧٩) فردوسي در اثر جاودانۀ خود يعني شاهنامه ، جهان را گنده پيري تلقـي مـيکنـد کـه از فرزند، شير خوردن را دريغ ميدارد: چنــين اســت کــردار ايــن گنــده پيــر ســــتاند ز فرزنــــد پســــتان شــــير (فردوسي، ١٣٨٩: ج ١، ٣٨٧) سنايي غزنوي جهان را گنده پير زشت خوي شويکشي ميداند که با نيرنگ و سـخنان فريبنده اش انسان را تا لب چشمه ميبرد و تشنه بازميگرداند: ايــن جهــان در حُلــي و حُلــه نهــان گنــده پيــري اســت زشــت و گنــده دهــان تــو بــه نيرنـــگ و رنــگ او مگـــرو ســــــخنان مزخــــــرفش مشــــــنو چــــه طمــــع داري از درش آبــــي چـــه نهـــي زيـــر پشـــته گردابـــي صــدهزاران چــو تــو بــه آب بـــرد تشـــنه بـــازآورد کـــه غـــم نخـــورد چــون از ايــن گنــده پيــر گشــتي دور دســت پيمــان بــدادي از پــي حــور حـــور بـــا تـــو چگونـــه پـــردازد حـــور بـــا گنـــده پيـــر کـــي ســـازد سـه طلاقـش ده ارت هـيچ هُـش اسـت زآنکه ايـن گنـده پيـر، شـويکُـش اسـت (سنايي، ١٣٨٣: ٤٧٠) ديگر شاعران هم گاه به گاه اين دست تصـاوير را در اشعارشـان بازتـاب داده انـد، امـا برخي مانند ناصرخسرو به شکلي پردامنه و افراطي و به قصد تعليم تصـوير تـرس انگيـز، جهان را در آثارشان انعکاس داده اند.