خلاصة:
مقالۀ حاضر جستاری در یکی از وجوه نسبتا مغفول اندیشۀ کریستوفر الکساندر، معمار و نظریهپرداز نیمۀ دوم قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم، است. ویژگی مهم الکساندر چندوجهی بودن شخصیت و زندگی فکری اوست. الکساندر هم دانشمندی قابلاعتنا در حوزۀ علوم دقیقه چون ریاضیات و رایانه است و هم طراح و نظریهپردازی سرشناس در حوزۀ معماری. ورود او به عرصۀ معماری با سودای علمی کردن فرایند طراحی معماری همراه بود، اما سرانجام مسیری را پیمود که به نقد ساختاری علم معاصر انجامید. علیرغم همۀ فرازوفرودهای مسیر اندیشهورزی و نظریهپردازی الکساندر، تامل بر نسبت علم و معماری همواره یکی از مشغلههای اصلی او بوده است. بنابراین در این مقاله بر آنیم تا با خوانش تحلیلی زندگی و آثار الکساندر به تبیین این نسبت بپردازیم.
بنابر یافتههای مقالۀ حاضر مهمترین تفاوت الکساندر، در مقام یک دانشمند، با همگنانش در جهان معاصر در روش او نیست، بلکه در یافتههایش است. الکساندر چون بسیاری از دانشمندان مدرن با روشی تجربی کار میکند، اما یافتههای او به جای آنکه، مانند بسیاری از تحقیقات مدرن، حاکی از موشکافی در جزئیات باشند، اشتغال الکساندر به پردهبرداری از «کلیت» را میرساند. او با اتکا به «نظریۀ پیچیدگی» و چالشها و ظرفیتهایی که این نظریه پیش روی علم جدید قرار داده، میکوشد مفاهیمی چون «زیبایی»، «ارزش»، «کیفیت»، و نظایر آن را که در فلسفۀ علم مدرن عموما از حوزۀ علم کنار گذاشته شده، مجددا در کانون توجه قرار دهد. با این دیدگاه، او معماری را بهمثابۀ الگویی معرفی میکند که میتواند برای دانشمندان راهگشا باشد، و تلاش دارد نشان دهد چگونه معماری میتواند، از یک سو، پارادایمهای علمی نوین، چون نظریۀ پیچیدگی، را برای بازسازی و احیای خود به کار گیرد و از سوی دیگر، به تغییر پارادایم علم در جهان آینده کمک کند.