خلاصة:
سهراب سپهری و ایلیا ابوماضی دو تن از شاعران معاصر ایران و لبنان هستند. این دو در فاصلۀ زمانی تقریبی سی سال میزیستند. به سبب هم عصری و نیز اندیشه های مشترکی که بین آن دو به چشم میخورد، بر اساس مکتب تطبیقی آمریکا، موضوع این پژوهش قرار گرفته اند. این پژوهش بـر آن است که تا مقولۀ «اغتنام فرصت » را در سروده های سهراب سپهری و ایلیـا ابوماضـی بررسـی و مقایسه نماید و نشان دهد که هر یک چگونه و از چه زاویۀ دیدی به این موضوع پرداخته اند. در این نوشتار، ضمن برشمردن تعریف و تبیین اغتنـام فرصـت و فلسـفۀ وجـودی آن ، نتـایج و پیامـدهای بهره گیری از آن نیز بررسی شده است . همچنین ، تبیین شده که انسان ها در مواجهه با مقولـۀ اغتنـام فرصت و به تبع آن ، «خوشباشی»، چگونه برخورد مینمایند. سرانجام ، بایـد متـذکر شـد کـه دیـدگاه سهراب سپهری و ایلیا ابوماضی در عین شباهت ها، افتراق هـایی نیـز دارد؛ از جملـه اینکـه رویکـرد سهراب ، عرفانی و درونی، نحؤه بیانش فاقد جنبۀ امری و دستوری است . حال آنکـه ایلیـا ابوماضـی رویکردی اجتماعی دارد و نحؤه بیانش خطابی و امری است .
ملخص الجهاز:
اين پژوهش بـر آن است که تا مقولۀ «اغتنام فرصت » را در سروده هاي سهراب سپهري و ايليـا ابوماضـي بررسـي و مقايسه نمايد و نشان دهد که هر يک چگونه و از چه زاويۀ ديدي به اين موضوع پرداخته اند.
هرچند اين دو شاعر بـر اسـاس ادبيـات تطبيقي (Comparative Literature) مکتب فرانسه از تمـام جهـات از شـرايط يکسـاني برخوردار نيستند، ولي هميشه بين دو اثر مشابه رابطۀ تأثير و تـأثر وجـود نـدارد و گـاهي حوزٔە کشف مشابهت ها را بايد بر مبناي مطالعات غيرادبي جستجو کرد؛ مثلا ممکن است اين هماننديها مبتني بر کاوش هاي روان شناختي، ضمير ناخودآگاه جمعي آدميـان باشـد يا فارغ از هر گونه ارتباط ، اقتباس و الهام گيري، نتيجه تـوارد باشـد و يـا حاصـل نيازهـا، آرمان ها و آرزوهاي مشترک انسان ها باشد (ر.
٢ـ «بررسي تطبيقي معماي هستي در انديشۀ عمر خيام و ايليا ابـو ماضـي» از سـعيد حسام پور و حسين کياني است که برآنند راهکارهاي اين دو شاعر براي برون رفت از ايـن پرسش ، اغتنام فرصت است .
بر اين اساس ، در بهره مندي از فرصت هاي نـاب زنـدگي، خود را با مخاطب ، يعني انسان ديروز، امروز و فردا مورد خطاب قرار ميدهد تـا احسـاس همدلي و همراهي را در مخاطب برانگيزاند: «لحظه ها ميگذرد آنچه بگذشت ، نميآيد باز قصه اي هست که هرگز ديگر نتواند شد آغاز» (سپهري، ١٣٨٩: ٤٨).