خلاصة:
گیدنز برخلاف جامعهشناسان کلاسیک، منشا دین را واکنشی به بیمعنایی دانسته و «معنابخشی» را یکی از مهمترین کارکردهای دین میداند. وی با بررسی پیامدهای مدرنیته چنین نتیجه میگیرد که دین میتواند الهامبخش دنیای بهتر در عصر مدرنیته متاخر باشد، مشروط به آنکه تن به گفتوگو و بازاندیشی بسپارد. نوشتار حاضر این موضوع را با بهرهگیری از الگوی تفسیر موضوعی با رویکرد «استنطاقی» در تفسیر میانرشتهای بررسی کرده است. این نظریه هرچند به لحاظ پاسخگو دانستن دین به سوالات انسان امروزی، در زمره نظریههای معنویتگرایی دینی و نزدیکترین تفسیر به تلقی اسلامی دانسته شده، اما به لحاظ مبانی، روش و جهتگیری کلی، نقصهای اساسی و بنیادین دارد که برخی از مهمترین آنها عبارتند از: همسانسازی هویت ادیان گوناگون، مغفول ماندن منشا الهی برای ادیان توحیدی (از جمله اسلام)، نشاندن ریشه دینداری به جای منشا دین، نفی سرشت فطری دینداری، تقلیل حقیقت دین به امور مادی صرف، توجه به کارکردها به جای ذات دین، تعمیمهای نابجا و تسری نتایج آن بر ادیان دیگر (از جمله اسلام)، و تبیین محدود از کارکرد معنابخشی دین.
Unlike classical sociologists, Giddens considers the origin of religion as a reaction to meaninglessness and considers "giving meaning" as one of the most important functions of religion. Examining the consequences of modernity, he is concluded that religion can inspire a better world in the era of late modernity, if committed to dialogue and rethinking. Using the model of topic interpretation with an "inferential" approach in interdisciplinary interpretation, this paper has investigated this issue. Although this theory is considered among the theories of religious spiritualism and the closest interpretation to Islamic thinking in terms of religion answering the questions of modern man, but in terms of foundations, method and general orientation, it has fundamental flaws, some of the most important of which are: assimilating the identity of different religions, neglecting the divine origin for monotheistic religions (including Islam), planting the roots of religiosity instead of the origin of religion, negating the innate nature of religiosity, reducing the truth of religion to mere material affairs, paying attention to functions instead of the essence of religion, inappropriate generalizations and interpretation of its results on other religions (including Islam), and a limited explanation of the meaningfulness function of religion.
ملخص الجهاز:
اين نظريه هرچند به لحاظ پاسخگو دانستن دين به سؤالات انسان امروزی، در زمره نظریههای معنویتگرایی دینی و نزديکترين تفسير به تلقي اسلامي دانسته شده، اما به لحاظ مباني، روش و جهتگيري کلي، نقصهاي اساسي و بنيادين دارد که برخی از مهمترین آنها عبارتند از: همسانسازي هويت اديان گوناگون، مغفول ماندن منشأ الهی برای ادیان توحیدی (از جمله اسلام)، نشاندن ریشه دینداری به جای منشأ دین، نفی سرشت فطری دینداری، تقليل حقيقت دين به امور مادي صرف، توجه به کارکردها به جاي ذات دين، تعمیمهای نابجا و تسري نتايج آن بر اديان ديگر (از جمله اسلام)، و تبیین محدود از کارکرد معنابخشی دین.
طرح این مسئله با این پرسش مواجه است که از دیدگاه گیدنز چه نسبتی بین منشأ دین و کارکرد معنابخشی آن برقرار است؟ رهیافتها و پیامدهای این دیدگاه از منظر آموزههای اسلام چگونه ارزیابی میشود؟ بررسی انتقادی اين نظريه از دو جنبه حائز اهمیت است: یکی اینکه گیدنز در میان جامعهشناسان متأخر، به علت کثرت ارجاع به تألیفات، مقالات و ترجمههای آثارش، از شهرت معتنابهی برخوردار است، به گونهای که برخی از کتابهایش به 35 زبان زنده دنیا ترجمه شدهاند (جلاییپور، 1384، ص 14).
گیدنز با درک اين حقيقت، نظريه «بازانديشي ديني» را مطرح نموده و معتقد است: دين در اشکال ناآشنا و جديد خود، ديني است که خود را با ارزشهاي سياسي و اجتماعي جامعه مدرن تطبيق داده و از غربال بازانديشي گذشته است.