خلاصة:
اصطلاح «هلنیسم» (یونانیمآبی) نخستین بار از سوی «یوهان گوستاو درویزن»، مورّخ و سیاستمدار آلمانی قرن نوزدهم مطرح شد. از آن زمان تاکنون، این اصطلاح و دیدگاههای گوناگون برخاسته از آن محلّ بحث و مناقشۀ بسیار بوده است. به عقیدۀ درویزن، هلنیسم پدیدهای بود که در اثر فتوحات و لشکرکشیهای اسکندر به کشورهای مشرقزمین، و از تأثیر و تأثر فرهنگ یونانی و فرهنگ ملتهای مغلوب پدید آمده بود. اعتقاد به تأثیر گسترده و همهجانبۀ فرهنگ هلنیستی در دورۀ اشکانی در ایران و ارمنستان از مسائل بحثانگیزی است که همواره از سوی پژوهشگران غربی بهگونهای بسیار اغراقآمیز مطرح شده است. با این حال، بهتازگی نشانههای تغییر در تاریخنگاری دورۀ اشکانی پدیدار شده است. این امر به دلیل نقد منابع و متون مؤلفان کلاسیک است و بهتدریج به سوی اصلاح نگرشهای سدۀ نوزدهم پیش میرود. نگارندگان این مقاله کوشیدهاند با بررسی اجمالی پیشنیۀ اصطلاح هلنیسم و سپس جستجوی ردپای این فرهنگ در دورۀ اشکانیان به ارزیابی و نقد این تفکّر بپردازند.
The term “Hellenism” was first proposed by “Johann Gustav Droysen”, a 19th century German historian and politician. Since then, this term and various views arising from it have been the subject of much controversy. According to Droysen, Hellenism was a phenomenon that emerged as a result of Alexander’s conquests and campaigns to the countries of the East, and from the influence of Greek culture and the culture of the defeated nations. Belief in the all-encompassing influence of Hellenistic culture in the Parthian period in Iran and in Armenia is a controversial issue that has always been raised by Western researchers in a very exaggerated way. However, recently, signs of change have emerged in the historiography of the Parthian period. This is due to the criticism of the sources and texts of the classical authors. It is gradually moving towards the reform of the attitudes of the 19th century. The authors of this article have tried to evaluate and criticize this thinking by briefly examining the background of the term Hellenism and then searching for traces of this culture in the Parthian period.
ملخص الجهاز:
پيشينۀ پژوهش بيشتر کتاب ها و مقالاتي که به تأثير فرهنگ هلنيستي در دورة اشکانيان پرداخته اند به زبان هاي اروپايي تأليف شده اند و سهم پژوهشگران ايراني در اين حوزه بسيار اندک است .
حال ممکن است در اينجا اين سؤال مطرح شود که اگر اشکانيان به ايران گرايي گرايش داشته اند چرا از آغاز به زبان پارتي به عنوان زبان رسمي امپراتوري اشکاني رسميت نبخشيدند؟ پاسخ به اين سؤال چندان دشوار نيست ؛ بايد توجه داشت پادشاهي نوپاي اشکاني در در طول مدتي کوتاه فرصت نداشت که بتواند يک زبان ايراني را به پختگي برساند و از آن براي انجام امور ديواني در سراسر امپراتوري خويش استفاده کند (براي آگاهي بيشتر، نکـ .
به طور کلي گرچه زبان يوناني در در ايران دورة اشکانيان و ساير کشورهاي مشرق زمين به عنوان زبان ميانجي يا واسط (lingua franca) به کار ميرفت ، ولي بعدها در داخل نظام ديوان سالاري اشکانيان ، زبان پارتي (پهلوي اشکاني) که از شاخۀ زبان هاي شمال غربي است بيش از همه مورد استفاده قرار گرفت (دياکونوف ، ١٣٤٦: ٣٤٧).
با وجود اين ، براي داوري دربارة مسئلۀ زبان در عصر اشکاني، مشکل اصلي اين است که از آثار نوشته شده به الفباي پارتي (پهلوي اشکاني) به جز سفالينه هاي نسا (از سدة اول پيش از ميلاد)، قبالۀ اورامان (از سال ٨٨ پيش از ميلاد مسيح ) و کتيبۀ اردوان پنجم (سلطنت : از حدود ٢١٣ تا ٢٢٤ ميلادي) اثر مهمي که مربوط به زمان خود اشکانيان باشد در دست نيست (نکـ .
“Iran, Armenia and Georgia,” Cambridge History of Iran, Vol. III, pp.
The Social and Economic History of the Hellenistic World, Vol. I-III, Oxford; 24.