خلاصة:
در مقاله حاضر به مشابهت ساختاری و محتوایی دو شاهکار ادبیات پرداخته شده است «دن آرام» اثر «میخائیل شولوخوف» نویسندهی نامدار روسی که خود از بلشویکها محسوب میشود و «کلیدر» اثر «محمود دولت آبادی». هر دو نویسنده، زندگی قشر روستایی و سختی کشیدۀ جامعه را به تصویر کشیده اند. تعدّد شخصیتهای داستان و تالیف و به رشته کشیدن چندین رمان در یک رمان عظیم، ویژگی دیگر آنهاست که درونمایهای از عشق و حماسه دارند. در راه رسیدن به اهداف و آرمانهای شکوهمند انسانی، هر دو خانواده در معرض از هم پاشیدگی هستند. عناصر داستان در هر دو رمان شبیه به همند و چنین مینماید که کلیدر از جهت محتوا و حوادث و اتفاقات از «دن آرام» تجلی یافته باشد. شجاعت دو قوم کرد در ایران و قزاق در روسیه و سادگی، پاکدستی و از خود گذشتگی آنها و روحیه آرمان طلبی در عشق و حماسه از ویژگیهای دیگر آنهاست؛ حاکمیّت سنتهای کهن و دین باوری و گاه تداخل خرافه در زندگی هر دو طایفه به خوبی مشهود است. قهرمانان هر دو داستان از حمایت و پشتیبانی تاثیرگذار مردم طرفی بر نمی بندند در حالیکه جان و مال خود را بدون هیچ مزد و منّتی فدای همین مردم میکنند؛ مردمی که از قدیمالایام، ترس از اربابان و زورمندان، همچون بذری در دلهایشان پاشیده شده است.
ملخص الجهاز:
با توجه به اینکه بنا داریم دست به تطبیق این دو اثر بزرگ روستایی و شبانی بزنیم، بی مناسبت نیست نظر عبدالحسین زرین کوب را در مورد ادبیات تطبیقی بیان کنیم: «در ادبیات تطبیقی آنچه مورد نظر محّقق و نقّاد هست، نفس اثر ادبی نیست بلکه تحقیق در کیفیت تجلّی و انعکاسی است که اثر ادبی قومی در ادب قوم دیگر پیدا میکند و به عبارت دیگر، آنچه در ادب تحقیقی مورد توجه و نظر اهل تحقیق است، آن تصرف و تدبیری است که هر قومی در آنچه از آثار ادبی قوم دیگر اخذ و اقتباس مینماید اعمال کند» (نقد ادبی، زرین کوب: صص ۱۲۵-۱۲۶) و باز برای دفاع از یک شاعر یا نویسندهای که از زبان و محتوای شاعران و نویسندگان پیش از خود بهره مند میگردد، بدون آنکه متهم به سرقت یا دخل و تصرف شود، عبارت محمد غنیمی هلال را در کتاب «ادبیات تطبیقی» بیان میکنیم: «هنرمندان به سان زنبوران عسلند که شیرۀ گلهای گوناگون را میمکند آنگاه از درون خود شهدی میتراوند که هر کدام، عِطر و رنگی خاص دارند.
فردوسی، شاعر حماسه سرای ایران، این قوم را از نظر پیشینه تا روزگار جمشید و فریدون میرساند و در شاهنامه اینگونه وصف قهرمان اول رمان کلیدر میکند: آشپزی که قرار بود در روز مغز سر دو جوان را برای ضحاک خورش بسازد یکی از آنها را آزاد میساخت و بز یا میشی به او میداد تا بتواند به وسیلۀ آن در دشت و بیابان به زندگی خود، به دور از چشمها، به زندگی ادامه دهد.