ملخص الجهاز:
"جزم اندیش سنتزده آن را بیهیچ دلیلی دور نمیریزد و ذهن خلاق نسل امروز آنچه را که با فرهنگ خود سازگاری میبیند میپذیرد و بقیه را کنار مینهد: میگویم: «مگر تالار بینش و معرفتات را جویای آذینی تازه باشی، ورنه کدام شعر؟ [شاملو:از خود با خویشتن-حدیث بیقراری ماهان] در میان چند تن شاعران بنیانگذار شعر نو، شاملو،آخرین و بلندترین صدا بود.
این انسان سرگردان در روح شعر،پیش از آنکه متعلق به مکتبها و مسلکها و گولوارههای باستانی باشد،به خاک بارور زمین تعلق دارد و اعتراض شاعر به تحمیل معنای دروغینی از مفهوم انسانیت است که دستاویزی است برای هرکس که زیر این معنای نامفهوم به سرکردگی مطلق خود بر انسان رنگ قداست میزند و نقش«فرادستی»خویش را در مفهوم نادرست «فرودستی»دیگران به فرهنگی واپسگرا،بر همه تحمیل میکند: مرا اما انسان آفریدهای: ذرهء بیشکوهی گدای پشم و پشک جانوران، تا تو را به خواری تسبیح گوید تا تو کل باشی.
همهء تشکیلات نظامهای استوار بر خودکامهگی دست به دست یکدیگر میدهند و زمینهساز عزلت و عسرت هنر و ادبیات بالنده را فراهم میسازند: جای آن است که خون موج زند در دل لعل زین تغابن که خزف میشکند بازارش صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه به دو جام دگر آشفته شود دستارش [حافظ] ریزش احساسهای تند و شکننده در نظام موسیقیایی شعر شاملو،این فرصت را به مخاطب میدهد که خود را مستقیما با«درد مشترک»انسانی خویش درگیر کند.
ریزش احساسهای تند و شکننده در نظام موسیقیایی شعر شاملو، به مخاطب این فرصت را میدهد که خود را مستقیما با«درد مشترک»انسانی خویش درگیر کند اینگونه نگاه به یک صحنه،در شعر امروز، نگاهی است نمادین به درهمجوشیس نیاز مطرب که از شاباش کلان سرخوش است و آزداماد."