ملخص الجهاز:
"روزی پطروس دید که سد سوراخ شده است اما انگشت او درد میکرد چون زیاد چت کرده بود.
ریزعلی دید کوه ریزش کرده است اما حوصله نداشت.
برگرفته از سخنرانی دکتر انوشه(روانشناس) در دانشگاه علوم پزشکی ایران «وحشتسرا» (به تصویر صفحه مراجعه شود) از:استاد ادیب برومند دل به تنگ آمد ازین وحشتسرا کو مأمنی تا پناه آرم در آنجا بیهراس از رهزنی شهر جان خاموش و پیک آرزو گم کرده راه کوچهی دل بینشان و تن به ویران مسکنی کو امیدی؟کو قرار رستم اینجا گومپای این نه آن چاهیست کز وی سر برآرد بیژنی جان پناهی نیست ما را حال و روز ما مپرس روز را باید به شب بردن به هر جان کندنی دامن از خون دلم گلگون بود بیروی دوست کو قرار وصل در دامان سبز گلشنی؟ مهر و مه را پرتو افشانی بر این گردون مباد گر بدین زندان نتابد پرتوی از روزنی غم به رویین دژ همی ماند درو جانها اسیر کو امید و ارزو را جنبش رویینتنی؟ تنگ چشمیهای دونان داردم آنسان ملول کز ملالم هر سر موییست بر تن سوزنی!"