ملخص الجهاز:
"صدفوار،این جلد گوهرنگار لبالب بود از در شاهوار به حسن و صفا میبرد دل ز چنگ کجا نقش ارژنگ و این آب و رنگ چنین صنعتی کس نبرده به کار بجز صانع دست صنعتنگار کسی کاین چنین لعبتی ساز کرد مگوئید نیرنگ،اعجاز کرد در او درج،اوراق هفت آسمان که گنجد در آن ذکر شاه جهان سزد لاف معجز ز صورت نگار که کرد اینچنین صورتی آشکار به صنعت ندانم که این نقش بست؟ که بهزاد صدف بحر را در کنار1 بهار ارم کرده اینجا بهار شکفته گل از پوستش غنچهوار ز شرم مقواش دارد حجاب که نام ورق میبرد آفتاب از آنجا گرفتهست در طاق دل که باشد مقواش ز اوراق دل گرو برده این لعبت دلفریب ز رخسار خورشید رویان به زیب چه جست است[و]در دلربایی دلیر نمیگردد از دیدنش دیده سیر به حسن است افزون ز خورشید و ماه به اندازهء دیدنش،کو نگاه؟ ز رخ،رنگ خورشید روزی پرید که شکل ترنجش قضا میبرید شبیه ترنجش چو میساختند به ترکیب خورشید پرداختند مریزاد دستی که این گل برید که از غیرتش گل،گریبان درید بود سرنوشتش ز روز نخست که ربطش کند ربط اجزا درست نیابی به جمعیتش دیگری که در جمع افراد دارد سری کسی شکر چون گوید آن دوست را که داد اینقدر مغز یک پوست2را به نقش و نگارست زیبا و نغز ندیده چنین پوستی هیچ مغز ترنجش بود آفتابی دگر خطوط شعاعیش تحریر زر حدیثش به هر صدر مجلس بلند مربعنشین و مربع پسند به گیتی گرفت آنقدر اعتبار که شد ذکر شاه جهان را حصار فلک روزی از قدرش آگاه شد که جلد کتاب شهنشاه شد به غیراز ترنج زر این کتاب ندیدست ثابت،کسی آفتاب کتابی که باشد چنین جلد آن بود درخور ذکر شاهجهان3 (*)نقل از:دیوان حاجی محمد جان قدسی مشهدی،مقدمه،تصحیح و تعلیقات محمد قهرمان(مشهد:دانشگاه فردوسی،5731)،صص 118-218."