خلاصة:
در این مقاله، قاعدهی معروف الواحد در نظامهای وحدت وجودی ارزیابی میشود و با توجه به قاعدهی دیگری که عموما برای چنین نظامهایی بنیادی است، یعنی «قاعدهی بسیط الحقیقه کل الاشیاء»، نتیجه خواهیم گرفت که نظر به بساطت محض «مصدر» که به معنای جامعیت و کل الوجود بودن است، دیگر به تبیین و تحکیم قاعدهی الواحد برطبق روال مرسوم نیازی نیست. در طراحی استدلالهای مرسوم، برای اثبات قاعدهی الواحد یک تقابل رفع نشدنی میان وحدت و کثرت فرض شده است. به نظر میرسد تلقی تقابل و اجتماع ناپذیر بودن وحدت و کثرت، ریشه در نادیده گرفتن قاعدهی بسیطالحقیقه دارد. به این قاعده در نظامهایی که نوعا وحدت وجودی نیستند توجه نشده است و لذا میتوان ادعا کرد که بهادادن به قاعدهیالواحد، با همان سبک و سیاق مرسوم، غفلت از وحدت صرفهی وجود حق بوده است. وحدت صرفه، چون تقابل میان وحدت و کثرت را میزداید، اعتبار قاعدهی الواحد را، بدانگونه که مبتنی بر چنین تقابلی است، مخدوش میسازد، زیرا اینجا دیگر «وحدت»، چه در «مصدر» وچه در«صادر» هیچکدام مقابل «کثرت» نیست، بلکه در اولی بهنحو کثرت است در وحدت و در دومی بهنحو وحدت است در کثرت. از همینروست که در اندیشهی ابنعربی و نیز ملاصدرا، نفس رحمانی یا حق مخلوق به (که همان وجود ساری در ماسواست) تنها صادر و صادر اول و آخر است. در همین چارچوب، معنای «صدور» به ناچار نیازمند تحولی اساسی بوده، مبدل به معنای«ظهور» خواهد شد. همچنین در این زمینه، تأمل و ارزیابی «مجعول حقیقی» و «سنخیت» میان علت و معلول از نو باید صورت گیرد.
The present article is an attempt to explore the popular rule of al-Wahid in the systems that believe in the oneness of being in the light of the other rule which is the basis of those systems، namely، the rule of basit al-haqiqah kul al-ashya (reality in its simplicity contains all things). The conclusion is that with reference to the pure simplicity of the "Origin"، which means comprehensiveness and representing all beings، there is no need to explain and consolidate the rule of al-Wahid in the traditional fashion. In the usual argument for the rule of al- Wahid، an opposition is assumed between 'unity' and 'multiplicity'. It seems that the idea of opposition between unity and multiplicity is rooted in overlooking the rule of basit al-haqiqah kul al-ashya. It seems that the latter is ignored by the systems other than those based on the oneness of being or reality. Accordingly، it can be asserted that giving importance to the rule of al-wahid in the same manner was equated with ignoring the pure oneness of being of the Truth. Now، since pure oneness removes the artificial opposition between unity and multiplicity، it undermines the validity of the rule of al-wahid based on such opposition. For، here the 'unity' in both the 'Origin' and the 'originated' is not opposed to 'multiplicity'. Rather، in the former، 'multiplicity' is in 'unity' and in the latter، 'unity' is in 'muliplicity'. It is due to this reason that for Ibn Arabi and Mulla Sadra، Breath of Merciful، which is the same permeating being in everything، is the only emanation، or rather، the first and at the same time the last emanated. In this context، the meaning of 'emanation' needs a fundamental change to appear as 'manifestation'. Moreover، in this regard، the meaning of real created and the congruence between cause and effect should be revised.
ملخص الجهاز:
"حال با عنایت به این که تعدد مفاهیم،مادامی که میانشان تعاند و تنافی نباشد،بر بسیط أحدی الذات قابل صدقاند،میپرسیم:کدام تعاندی را میان جهت صدور معلول الف(مثلا)و جهت صدور معلول ب میتوان یافت؟ باید یادآور شویم که ملا صدرا علیرغم پایبندی به همان استدلال رایج برای قاعدهی الواحد و رد اقوال فخر رازی در این باب و نیز ابرام گفتههای شیخ الرئیس(13،ج:2،صص: 206-207).
تصویر صدور واحد از واحد در پرتو قاعدهی بسیط الحقیقه چنانکه پیشتر نیز گفته شد،با وجود وحدت صرفه در«مصدر»،نیازی به فرض «ترتیب صدور»(به این معنا که هر صادر متقدمی خود مصدر و یا تمهیدکنندهی صدور صادر بعدی باشد و در نتیجه،صدورات باشد نه صدور واحد)نداریم،زیرا بسیط الحقیقه به حکم همان بساطتش حقیقتی است که«هیچ حقیقتی از حقایق از ذاتش بیرون نیست»و در عین حال کل الاشیاء بودنش مستلزم تحقق هیچ کثرتی(بالفعل یا بالقوه)در آن ذات احدی صرف نیست(13،ج:4،ص:215).
بدینترتیب،با تأمل در نسبت و ارتباطی که هر شیء با سایهی خود دارد،ما به این نتیجه میرسیم که آنچه حکیم سبزواری از سنخیت شیء و فیء قصد میکند،صرفا دارای دو ملاک ذیل تواند بود: ملاک اول:عدم استقلال فیء از شیء؛حال اگر توانستیم ارتباط ماهیات و اعیان را که ظهور و تجلی غیب مکنوناند،به نحوی تبیین کنیم که هیچگونه استقلالی در آنها متصور نباشد،در آن صورت،فرض صدور یا مجعولیت ماهیات،به همین معنایی که گفته شد (ظهور غیب مکنون)،هیچگونه اشکالی را موجب نمیگردد،چنانکه در برخی نظامهای وحدت وجودی و به نحو بارز،در نظام فکری حکیم محقق دوانی سراغ داریم(9،صص: 174 و 207-208)."