خلاصة:
عصر توسعه آغازی داشته است و باید پایانی نیز داشته باشد. تقریبا دو دهه است که با گسترش انتقادات فلسفی، فرهنگی و اجتماعی از اندیشه مدرنیسم، اندیشه توسعه نیز زوال پذیرفته است، به گونهای که در توصیف شرایط حاضر از مفاهیمی نظیر «پایان توسعه» و «پسا توسعه» استفاده میشود. مبنای این تغییر در نظریهها، تذکار پیامدها و اثرات مخرب توسعه بر فرهنگ و طبیعت است. اندیشه توسعه غیرمدرن، پسا غربی و غیردولتی با محوریت فرهنگ و انسان، اساس نظریهپردازیهای اخیر در باب توسعه است. این دوره بر خلاف عصر پیشین که با حاکمیت منطق کمیابی و اقتصاد تعریف میشد، با محوریت فرهنگ و تفوق عناصر و عوامل آن در تحولات اجتماعی مشخص میشود. عصر پسا توسعه با نوعی انتقاد فرهنگی به عصر توسعه آغاز میشود و مهمترین مشخصه آن ـ که در این مقاله بر آن تأکید شده ـ اهمیت حضور فرهنگ در جامعه با نام «گشت فرهنگی» است. این حضور به معنای تغییری از مفاهیم اقتصاد و ماتریالیسم به سوی مفاهیمی نظیر فرهنگ گفتمان است. در گشت فرهنگی نوین سه دیدگاه با محوریت فرهنگ قابل تمیز هستند: فرهنگ اقتصادی شده (فرهنگ به مثابه تجارت)، فرهنگ مدنی (فرهنگ به مثابه مدنیت)، فرهنگ سیاسی (فرهنگ به مثابه هویت)
در این مقاله ضمن تبارشناسی مفهومی عبارت توسعه، گفتمان توسعه و پساتوسعه بر حسب عناصر و مؤلفههای آن خاصه تعامل اقتصاد و فرهنگ، مقایسه شدهاند.
ملخص الجهاز:
"درنتیجه، منطق عصر توسعه، عملگرایی، کاربردی پنداشتن و سودانگاری در فعالیتها بوده است؛ در این زمان هر کیفیت و اخلاقی باید به کمیت کاربردی و محسوس تبدیل بپذیرد؛ اخلاق و رفتار انسانها، بر اساس معیارهایی نظیر فایدهمندی، کارآیی، عملگرایی، سرعت و نهایتا تولید، مورد ارزیابی قرار میگیرد؛ برندهشدن و پیروزی مستلزم آشنایی، آگاهی و عمل به احکام اقتصادی است؛ نهایت این بینش خردابزاری یا خرد تکنولوژیک (مارکوزه،(2) 1362) نامیده میشود؛ سطح فکر، توقع، طبقه، احترام و منزلت اجتماعی در ارتباط با عوامل مادی و اقتصادی مشخص میشوند؛ حتی آهنگ تغییرات اجتماعی را نیز عامل مسلطی مانند اقتصاد تعیین میکند؛ انسانها در این دوره همواره چگونگی اندیشیدن و عمل اقتصادی را تحت آموزش اقتصاد فراگرفتهاند؛ در واقع، نهاد آموزشی، در راستای نوعی هنجارسازی و آموزش اقتصادی انسانها برای رسیدن به توسعه عمل میکند و خلاصه اینکه، این دوره به وضوح با حاکمیت و گشت اقتصادی به مثابه عامل تعیینکنندهی توسعه همراه بوده است.
امروزه تلاشهای متفکران و فلاسفهی غربی، معطوف به بیاعتبار خواندن اندیشههای جهانی و عامگرا و تلاشهای فرهنگی و بوممحور در جهان سوم، اندیشهی مرکزگرایی غرب را به چالش فراخوانده است؛ برای مثال، رابرت یونگ در توصیف شرایط و تحولات جدید تحت نام پست مدرنیته، این تغییر را با عبارت مرکززدایی ب(1) توصیف میکند، یعنی: آگاهی فرهنگ اروپایی از اینکه اروپا دیگر مرکز قطعی و مسلط دنیا نیست (سعید، 1379، ص125)."