خلاصة:
رابطه اخلاق و اقتصاد از موضوع های مورد بررسی در بحث های امروزین علوم انسانی است. از یک منظر، قائلان به لزوم جدایی اقتصاد از اخلاق بر این نکته تاکید دارند که اقتصاد از آنجا که به دنبال فراهم نمودن امکانات برای رفع محدودیت ها و ارتقاء سطح زندگی افراد است، امری اخلاقی است که دست نامرئی بازار آن را هدایت می کند. اما از منظری دیگر و با تاکید بر پیامدهای منفی ناشی از سیاست های اقتصادی، این باور وجود دارد که مداخله دولت برای اخلاقی کردن اقتصاد امری ضروری است و شکل گیری و توسعه دولت های رفاه و سیاست های رفاهی در این راستا تحلیل می شود. هر کدام از نظریه های گوناگون اخلاق با تاکید بر یکی از عناصر کنش فردی، جوهره فرد و قوانین و مناسبات حقوقی، به تبیین رابطه اخلاق و اقتصاد پرداخته اند. این مقاله با وارد کردن رفاه اجتماعی به عنوان یک سازه در تحلیل، بر رویکرد چندفاعلی برای تبیین رابطه اخلاق و اقتصاد تاکید دارد.
The relationship between ethics and economy is one of the issues examined in contemporary human sciences. On one hand، some thinkers believe that economy and ethics should be segregated، emphasizing that since economy seeks to improve the quality of life and eradicating privations، it is a moral issue guided by the invisible hand of the market. On the other hand، some other thinkers emphasize on the negative consequences of economic policies and believe that governments’ interventions are essential for moralizing economy and that development of welfare states and welfare policies is analyzed accordingly. There are different theories of ethics any of which has stressed on different elements such as individual action، individual essence، and legal laws and arrangements، to explain the relationship between ethics and economy. Using social welfare as a construct in analysis، the present paper aims at explaining the relationship between ethics and economy based on an inter-subjective approach.
ملخص الجهاز:
"از یک منظر،قائلان به لزوم جدایی اقتصاد از اخلاق بر این نکته تأکید دارند که اقتصاد از آنجا که به دنبال فراهم نمودن امکانات برای رفع محدودیتها و ارتقاء سطح زندگی افراد است،امری اخلاقی است که دست نامرئی بازار آن را هدایت میکند.
اما از منظری دیگر و با تأکید بر پیامدهای منفی ناشی از سیاستهای اقتصادی،این باور وجود دارد که مداخلۀ دولت برای اخلاقی کردن اقتصاد امری ضروری است و شکلگیری و توسعۀ دولتهای رفاه و سیاستهای رفاهی در این راستا تحلیل میشود.
اما نظریۀ اخلاق چگونه میتواند در راستای تدوین سیاستها و کنشهای اقتصادی بهتر به اقتصاددانان کمک کند و نیز،اقتصاد و اخلاق چگونه میتوانند به تحلیلگران سیاستها برای ارتقاء سطح ارزیابی سیاستهای جایگزین کمک کنند؟ هاوسمن2و همکارانش(2006)بر این باورند که نظریههای اخلاقی،در هدایت واکنشهای مردم بر اساس اصول اخلاقیای که پذیرفتهاند،نقش عملی دارند و مردم را در بزنگاههایی که اصول اخلاقیشان دچار چالش شده است،در انتخاب کنش مناسبتر و اخلاقیتر کمک میکنند.
از نظر وی،اگر تأمین نیازهای اساسی انسان به عنوان نقطۀ شروع اقدامات تأمین اجتماعی به عنوان محوریترین سیاست رفاهی مدنظر قرار گیرد،نوعی تناقض درونی در رابطۀ دو اخلاق پایهای کارایی و عدالت وجود دارد که باید به وسیلۀ فضیلت پوشش داده شود.
رفاه اجتماعی وابسته به فرایندهای سیاسی است اما این امر ضروری است که یک نقطۀ اتکاء اخلاقی وجود داشته باشد که سیستم سیاسی از یکسو مبتنی بر عدالت باشد و از سوی دیگر مردم در فرایند تصمیمگیری عمومی مشارکت داشته باشند."