چکیده:
در این تحقیق سعی شده است مهمترین جریانها یا مکاتب معرفت شناسانهای که از زمان پیدایش تاریخ مکتوب بر ضد تاریخ به پاخاستهاند، مورد بررسی قرار گیرد. این جریانهای ضد تاریخی که به نام موسسان آنها ـ ارسطو، دکارت و کنت ـ نامگذاری شده است، منجر به منازعاتی بین اصحاب تاریخ و اصحاب غیر تاریخ که بیشتر فلاسفه بودهاند، شده است. اصحاب تاریخ معتقد به علم بودن تاریخ به عنوان رشتهای علمی و معرفت شناختی بوده و هستند، در حالی که اصحاب غیر تاریخ بر این باور بودهاند که انسان نمیتواند از تاریخ به معرفت حقیقی و یقینی دست یابد. هر کدام از این علما یا فلاسفه ضد تاریخی بر اساس یک بینش یا گفتمانی که در ذهن داشتهاند، این عقاید معرفت شناسانه و ضد تاریخی را مطرح میکردهاند؛ که در این تحقیق سعی میکنیم گفتمان ایشان را کالبد شکافی کنیم.
خلاصه ماشینی:
"گرایش ضد تاریخی ارسطویی برای این که اولین گرایش ضد تاریخی که در یونان به رهبری ارسطو به پا شد - و بر متفکران و فیلسوفان زیادی تا اواخر قرون وسطا تاثیر زیادی گذاشت- واکاوی کنیم، بهتر است که عین سخنان ارسطو درباره علم نبودن تاریخ را از کتابش بوطیقا یا هنر شاعری بیاوریم، تا ببینیم استدلال او و پیروانش در مورد این که تاریخ علم نیست و نمیتوان از آن معرفت یقینی حاصل کرد چیست.
اگوست کنت سردمدار این فلسفه، می پنداشت که در همه علوم به جای متافیزیک- که او با تحقیر این تئوری را چنین مینامد- پوزیتیف میآید، یعنی اطلاعات مثبتی که فقط بر واقعیتها متکی است، و تاریخ هم در این رابطه استثنا نخواهد بود: روشهای تحقیق که برای مطالعه طبیعت تهیه گردیده میتواند تماما در مطالعه کارکرد جامعه و فعالیت انسان به کار رود (یروفه یف.
او اصل را بر حقانیت علوم جدید قرار میداد و بر اساس آن ادعا میکرد که قانون کلی تحول فرهنگ انسان را دریافته است؛ او قایل به مراحل سه گانه بود و تصور میکرد که در تبیین امور، ذهن انسان از دو مرحله دینی و فلسفی گذشته و صرفا به مرحله علمی رسیده است، یعنی دیگر به جای این که به چرایی امور بپردازد به مطالعه چگونگی آن ها توجه کرده و رابطه علت و معلول را صرفا بر اساس دو پدیدار مقدم و تالی بیان میکند."