چکیده:
این پژوهش به روش «اسنادی»، ضمن تبیین اجمالی آراء و روششناسی ماکس وبر، درصدد است به شکل روششناسی بنیادین، با استخراج زمینههای فردی و اجتماعی، مبانی هستیشناختی، انسانشناختی، معرفتشناختی و افراد تأثیرگذار در شکلگیری اندیشة ماکس وبر، به ارزیابی انتقادی آن بپردازد. در روش وی، عمل تاریخی و اجتماعی را باید از درون احساس کرد و برای آشکار شدن مؤلفههای مهم و معنادار، از یک ساختة مفهومی ذهنی آرمانی، استفاده نمود و با ابزار تجربی آن را مورد آزمون قرار داد. وبر با تاریخی دانستن معرفت، شکلگیری نگاه تاریخی به معرفت را در اندیشههای پس از خود، از وینچ تا هایدگر سرعت بخشید. با وجود نسبی بودن و سر از شکاکیت درآوردن اندیشة وبر، این ایده که باید به معانی رفتارها و پدیدههای اجتماعی هم توجه کرد، به ضمیمة وحی، عقل، نقل و بازشناسی بنیانهای متافیزیکی، میتوان تبیینی درست و واقع بینانه از رفتارها و پدیدههای اجتماعی ارائه داد.
Elaborating on Max Weber's views and methodology، the present research which uses a "documentary" method seeks to critically evaluate ontological، anthropological and epistemological principles of his thought and those who influenced its formation، through extracting its personal and social grounds، in the form of a fundamental methodology.
According to his method، a historical and social behavior must be felt from inside، an ideal mental-conceptual construct must be used to make visible important and meaningful categories، and the behavior must be tested by empirical tools. Weber accelerated the formation of a historical look at knowledge in the thought of thinkers after him (from Winch to Heidegger) by regarding knowledge as something historical.
Although Weber's view is relative and skeptic، the idea that we must take into consideration the meanings of social phenomena and behaviors can be used along with revelation، intellect، inspired transmission and recognition of metaphysical foundations to provide a correct and realistic explanation for social behaviors and phenomena.
خلاصه ماشینی:
"وبر در مقالة «عینیت شناخت در علوم و سیاست اجتماعی»، تحت تأثیر ریکرت، هر امر خاص و واقعی را پدیدهای دارای ربط ارزشی میدانست که دانشمند علوم اجتماعی باید آن را بفهمد و روش مناسبی برای آن تبیین کند که در این مرحله، نظام مفاهیم نظری و نیز نظریه در حکم وسیله هستند (وبر، 1387، ص14).
از یکسو، وبر فردگراست و به اراده و اختیار آزاد انسان اهمیت میدهد، ولی از سوی دیگر، فرد را در انتخاب ارزشیاش محکوم به ساختار جامعه و قاعدهمندیهایی میداند که ریشه در فرهنگ دارند و معتقد است: اگر اختیار وارد مسائل تاریخی و تبعات آن شود درست مانند وارد کردن معجزات در توالیهای علی تاریخی، ویژگیهای یک علم تجربی را از آن سلب خواهد کرد (همان، ص 186).
این در حالی است که در نگاه اسلامی، علم جدا افتاده از فلسفه و دین نیست و ارزشها ریشة وجودشناختی دارند و دیگر حاصل سلیقههای انسانی نیستند که حضورشان در علم ابزاری باشد که در موارد نیاز، برخی امور سلیقهای بهجای امور سلیقهای دیگر جایگزین شود، بلکه برگرفته از غایات واقعی انسانهاست؛ بنابراین، میتوانیم گزارههای تجویزی و نظریههای هنجاری در علوم انسانی داشته باشیم که برخلاف تصور وبر، به انسان و جامعه بگوید چه کاری باید انجام دهی و چه کاری را نباید انجام دهی و توانایی داوری در جهت صدق و کذب معرفتها را نیز خواهند داشت."